رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۳۸
سه هفته کامل چشمام رو باز نکردم
گفت
از سختی
از دلهره از دست دادن من
از زجرش در این مدت
گفت و من خجالت کشیدم
گفت و من خودمو نفرین کردم
گفت و من پی بردم لیاقت این مرد رو ندارم
از خودش جدام کرد و فقط نگاهم کرد و اشک ریخت
راشا:تمنام دیگ هیچوقت تنهام نذار وقتی اومدم خونه و تو رو تو اون حال دیدم نمیدونم چی کشیدم
رزا که از بس تو شک بود تکون نمیخورد فقط خودشو نفرین میکرد
سرش رو انداخت پایین
راشا:تمنام بهم اعتماد نداشتی؟نه؟؟
اینو که گفت دیگ تحمل نکردم زار زدم خون گریه کردم که دوباره بغلم کرد
راشا:غلط کردم تمنا ببخشید فقط گریه نکن من طاقت ندارم دوباره چشمای بسته ات رو ببینم جون راشا گریه نکن مگه نمیگی دوسم داری؟پس گریه نکن
من:را.....راشا.....م...من....لیاقتت.....رو....ن..ندارم.
راشا:هیسسس این حرف رو نزن هیچ وقت هیچ وقت فراموشش کن باشه؟؟
خواستم اعتراض کنم که ل*ب*ا*ش ساکتم کرد
ازم فاصله گرفت
راشا:دلم برای طعم لبات تنگ شده بود
خندید
خندیدم
نگام کرد
با عشق نگاهش کردم
من:دوست دارم
راشا:من بیشتر
صدای در باعث شد از هم فاصله بگیریم
یه آقای سالخورده ایی با لبخند وارد شد
بعد سلام و احوال پرسی معاینه ام کرد
و گفت حال جسمی خوبی دارم ولی هر استرس و فشار عصبی
باعت صدمه به جنین و مادر میشه
و تا هفته دیگ باید تحت نظر باشم
@@@@@@
پوووووف
دیگ واقعا از بیمارستان زده شدم
پنج روزه که تحت نظرم
به جز راشا هیچکس اجازه نداشت بیاد ملاقات
ولی امروز قراره بیان و من دیگ واقعا حالم خودم بهم میخوره
و صد البته از کلافگی میخوام فقط نق بزنم
در باز شد و راشا اومد تو
منمکه سوژه عالی برای غر غر کردنم پیدا کرده بودم
شروع کردم
من:ای خداااا آخه من چه گناهی به درگاهت کردم گه از وقتی فهمیدم عاشق این گوریلم همش جام یا تو بالشت خیس از اشکه یا تو بیمارستان
بخدا زمان به دنیا اومدنم هم انقدر تو بیمارستان نبودم....
همین جور میگفتم که راشا حمله ور شد سمتم
منم یه جیغ خفه کشیدم و ار رو تخت پریدم پایین
من بدو اون بدو
هی اون تهدید میکرد و من بی صدا میخندیدم
(خب مراعات هم خوب چیزیه مردم که گناه نکردن والا)
ای قربون دهنت مریم جون یه بار ازم دفاع کردی
دیگ داشتم کم میاوردم که راشا بهم رسید از پشت بغلم کرد
آروم کنار گوشم زمزمه کرد
راشا:دیگ ندو ندو عشق من بچه که هیچ فدای یه تار موت خودت اذیت میشی
برم گردوند سمت خودش
نگاهش چرخید به صورتم
به ل*ب*ا*م خیره شد
همین جور سرش داشت نزدیک میشد که یکدفعه در کوبیده شد به دیوار
ترسیده نگاه کردم
که با چهره قرمز شده ایلیا رو به رو شدم
یه نگاه به من
یه نگاه به راشا کرد
یکدفعه منفجر شد از خنده
دیگ رسیده بود به گاز زدن سنگ کف که الینا اومد جمش کرد
پارت_۳۸
سه هفته کامل چشمام رو باز نکردم
گفت
از سختی
از دلهره از دست دادن من
از زجرش در این مدت
گفت و من خجالت کشیدم
گفت و من خودمو نفرین کردم
گفت و من پی بردم لیاقت این مرد رو ندارم
از خودش جدام کرد و فقط نگاهم کرد و اشک ریخت
راشا:تمنام دیگ هیچوقت تنهام نذار وقتی اومدم خونه و تو رو تو اون حال دیدم نمیدونم چی کشیدم
رزا که از بس تو شک بود تکون نمیخورد فقط خودشو نفرین میکرد
سرش رو انداخت پایین
راشا:تمنام بهم اعتماد نداشتی؟نه؟؟
اینو که گفت دیگ تحمل نکردم زار زدم خون گریه کردم که دوباره بغلم کرد
راشا:غلط کردم تمنا ببخشید فقط گریه نکن من طاقت ندارم دوباره چشمای بسته ات رو ببینم جون راشا گریه نکن مگه نمیگی دوسم داری؟پس گریه نکن
من:را.....راشا.....م...من....لیاقتت.....رو....ن..ندارم.
راشا:هیسسس این حرف رو نزن هیچ وقت هیچ وقت فراموشش کن باشه؟؟
خواستم اعتراض کنم که ل*ب*ا*ش ساکتم کرد
ازم فاصله گرفت
راشا:دلم برای طعم لبات تنگ شده بود
خندید
خندیدم
نگام کرد
با عشق نگاهش کردم
من:دوست دارم
راشا:من بیشتر
صدای در باعث شد از هم فاصله بگیریم
یه آقای سالخورده ایی با لبخند وارد شد
بعد سلام و احوال پرسی معاینه ام کرد
و گفت حال جسمی خوبی دارم ولی هر استرس و فشار عصبی
باعت صدمه به جنین و مادر میشه
و تا هفته دیگ باید تحت نظر باشم
@@@@@@
پوووووف
دیگ واقعا از بیمارستان زده شدم
پنج روزه که تحت نظرم
به جز راشا هیچکس اجازه نداشت بیاد ملاقات
ولی امروز قراره بیان و من دیگ واقعا حالم خودم بهم میخوره
و صد البته از کلافگی میخوام فقط نق بزنم
در باز شد و راشا اومد تو
منمکه سوژه عالی برای غر غر کردنم پیدا کرده بودم
شروع کردم
من:ای خداااا آخه من چه گناهی به درگاهت کردم گه از وقتی فهمیدم عاشق این گوریلم همش جام یا تو بالشت خیس از اشکه یا تو بیمارستان
بخدا زمان به دنیا اومدنم هم انقدر تو بیمارستان نبودم....
همین جور میگفتم که راشا حمله ور شد سمتم
منم یه جیغ خفه کشیدم و ار رو تخت پریدم پایین
من بدو اون بدو
هی اون تهدید میکرد و من بی صدا میخندیدم
(خب مراعات هم خوب چیزیه مردم که گناه نکردن والا)
ای قربون دهنت مریم جون یه بار ازم دفاع کردی
دیگ داشتم کم میاوردم که راشا بهم رسید از پشت بغلم کرد
آروم کنار گوشم زمزمه کرد
راشا:دیگ ندو ندو عشق من بچه که هیچ فدای یه تار موت خودت اذیت میشی
برم گردوند سمت خودش
نگاهش چرخید به صورتم
به ل*ب*ا*م خیره شد
همین جور سرش داشت نزدیک میشد که یکدفعه در کوبیده شد به دیوار
ترسیده نگاه کردم
که با چهره قرمز شده ایلیا رو به رو شدم
یه نگاه به من
یه نگاه به راشا کرد
یکدفعه منفجر شد از خنده
دیگ رسیده بود به گاز زدن سنگ کف که الینا اومد جمش کرد
۸۱.۲k
۰۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.