رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۳۱
راشا:من میخوام یک خونه و ماشین و یه حساب بانکی هم بهش اضافه کنم
من:من نمیخوام
آروم زیر گوشم گفت
راشا:باید بخوای این خواسته منه خواهش میکنم،حاج اقا درست شد ؟
عاقد:بله حالا بخونم؟
راشا:بفرمایید
جناب آقای پارسا پارسیان ایا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم تمنا پارسا با مهریه معلوم در بیاورم؟وکیلم؟
راشا:بله
و این شد که احساس کردم دستم تو دست دنیام قرار گرفت
مراسم عالی بود
هر لحظه برام مثل یه دنیا ارزش داشت
زیاد نرقصیدم
همه رقصام با راشا بود
بهترین رقصم هم قبل شام بود که رقص دو نفری من و راشا بود
@@@@@
همه برامون دست زدن
رفتیم سر جامون که شام هم اوردن
ولی من میل نداشتم
راشا:تمنام شام اوردن میخوری؟
با شیطنت
راشا:هر چند باید با در نظر گرفتن امشب حتما هم بخوری
این حرفش باعث شد گونه هام اتیش بگیره
و استرسم صد برابر بشه
راشا میخندید و بهم غذا میداد منم که از صبح تا حالا گرسنه همش رو خوردم
من:دستت درد نکنه راشا بسمه
راشا:نوش جانت
بلند شدیم برای خداحافظی با فامیل که تو عروس کشون شرکت نمیکردن
هدیه میدادن و میرفتن
با راشا سوار ماشین شدم
تو راه اهنگ بود که صداش گر میکرد
و صدای جیغ های دخترا و بوق بوق ماشینا
منم دست گلم رو از ماشین میاوردم و تکون میدادم
رسیدیم به خونه
از ماشین پیاده شدیم هنه فامیل باز اومدن اینجا خداحافظی
بعد اونا نوبت پدر مادرا شد
اول پدرم اومد سر منو ب*و*س*ی*د و بغلم کرد
از من جدا شد
راشا رو بغل کرد
ازش جدا شد و دست هر دومون رو گرفت
دستمو گذاشت تو دست راشا
بابا:ثمره عشقمه
راشا:عشق خودمه عمر و نفسمه مواظبشم
لبخند زد
بابا:بهت اعتماد دارم
نگام کرد
بابا:خداحافظ عزیزکم
منم با بغض بغلش کردم
من:دوست دارم بابا
بابا:منم دخترم
ازش جدا شدم مامان اومد بغل و ب*و*س و گریه
آخرش ارزوی خوشبختی کرد و به راشا گفت
مامان:تک تک موهاش رو شمردم کم بشه من میدونم با تو
همه خندیدیم که راشا با حالت ترس گفت
راشا:یا ابرفضر،خدا اینم شانسه من دارم؟؟همه مادر زنا داماد دوستن مال من...هعی ببخیال جونمو دوست دارم جونم آرزو دارم
بعدش مادر و پدر جون اومدن
که پدر جون از طرف هر دو تبریک گفت و آرزوی خوشبختی کرد
پدر جون:عشق مقدسه قدر عشقتون رو بدونین
بعد مراسم ب*و*س و بغل و گریه
همه رفتن ما هم اومدیم تو خونه
خونه به سلیقه خودم بود همه سوراخا رو بلد بودم
خونه رو من و راشا با هم چیدیم
داشتم میرفتم سمت اتاق خواب که دستم کشیده شد
پرت شدم تو بغلش
راشا:کجا خانمم وایسا با هم بریم
دستام رو سینش بود چشام بسته سرم بالا
گرمی ل*ب*ا*ش بود که بهم ارامش داد
بغلش بود که امنیت داشت
منو رو دستاش بلند کرد
پارت_۳۱
راشا:من میخوام یک خونه و ماشین و یه حساب بانکی هم بهش اضافه کنم
من:من نمیخوام
آروم زیر گوشم گفت
راشا:باید بخوای این خواسته منه خواهش میکنم،حاج اقا درست شد ؟
عاقد:بله حالا بخونم؟
راشا:بفرمایید
جناب آقای پارسا پارسیان ایا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم تمنا پارسا با مهریه معلوم در بیاورم؟وکیلم؟
راشا:بله
و این شد که احساس کردم دستم تو دست دنیام قرار گرفت
مراسم عالی بود
هر لحظه برام مثل یه دنیا ارزش داشت
زیاد نرقصیدم
همه رقصام با راشا بود
بهترین رقصم هم قبل شام بود که رقص دو نفری من و راشا بود
@@@@@
همه برامون دست زدن
رفتیم سر جامون که شام هم اوردن
ولی من میل نداشتم
راشا:تمنام شام اوردن میخوری؟
با شیطنت
راشا:هر چند باید با در نظر گرفتن امشب حتما هم بخوری
این حرفش باعث شد گونه هام اتیش بگیره
و استرسم صد برابر بشه
راشا میخندید و بهم غذا میداد منم که از صبح تا حالا گرسنه همش رو خوردم
من:دستت درد نکنه راشا بسمه
راشا:نوش جانت
بلند شدیم برای خداحافظی با فامیل که تو عروس کشون شرکت نمیکردن
هدیه میدادن و میرفتن
با راشا سوار ماشین شدم
تو راه اهنگ بود که صداش گر میکرد
و صدای جیغ های دخترا و بوق بوق ماشینا
منم دست گلم رو از ماشین میاوردم و تکون میدادم
رسیدیم به خونه
از ماشین پیاده شدیم هنه فامیل باز اومدن اینجا خداحافظی
بعد اونا نوبت پدر مادرا شد
اول پدرم اومد سر منو ب*و*س*ی*د و بغلم کرد
از من جدا شد
راشا رو بغل کرد
ازش جدا شد و دست هر دومون رو گرفت
دستمو گذاشت تو دست راشا
بابا:ثمره عشقمه
راشا:عشق خودمه عمر و نفسمه مواظبشم
لبخند زد
بابا:بهت اعتماد دارم
نگام کرد
بابا:خداحافظ عزیزکم
منم با بغض بغلش کردم
من:دوست دارم بابا
بابا:منم دخترم
ازش جدا شدم مامان اومد بغل و ب*و*س و گریه
آخرش ارزوی خوشبختی کرد و به راشا گفت
مامان:تک تک موهاش رو شمردم کم بشه من میدونم با تو
همه خندیدیم که راشا با حالت ترس گفت
راشا:یا ابرفضر،خدا اینم شانسه من دارم؟؟همه مادر زنا داماد دوستن مال من...هعی ببخیال جونمو دوست دارم جونم آرزو دارم
بعدش مادر و پدر جون اومدن
که پدر جون از طرف هر دو تبریک گفت و آرزوی خوشبختی کرد
پدر جون:عشق مقدسه قدر عشقتون رو بدونین
بعد مراسم ب*و*س و بغل و گریه
همه رفتن ما هم اومدیم تو خونه
خونه به سلیقه خودم بود همه سوراخا رو بلد بودم
خونه رو من و راشا با هم چیدیم
داشتم میرفتم سمت اتاق خواب که دستم کشیده شد
پرت شدم تو بغلش
راشا:کجا خانمم وایسا با هم بریم
دستام رو سینش بود چشام بسته سرم بالا
گرمی ل*ب*ا*ش بود که بهم ارامش داد
بغلش بود که امنیت داشت
منو رو دستاش بلند کرد
۵۹.۲k
۰۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.