داشت برایم شعر می خواند...
داشت برایم شعر میخواند...
که پریدم میان یکی از مصرعها و گفتم:
بوسه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند
نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بوسه دارید!؟
از آن بوسهها که انتها ندارند!
که دوستت دارمهایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بوسهها که دهانم را طوری پر کند
از گوشهی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بوسهها که تا ماهها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!
خندید...
خندید و با چشمهای بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت:دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع
کنار هم
یک شاه بیت
با طعم بوسه...❤
♥️ @baharbahadori ♥️
که پریدم میان یکی از مصرعها و گفتم:
بوسه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند
نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بوسه دارید!؟
از آن بوسهها که انتها ندارند!
که دوستت دارمهایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بوسهها که دهانم را طوری پر کند
از گوشهی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بوسهها که تا ماهها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!
خندید...
خندید و با چشمهای بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت:دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع
کنار هم
یک شاه بیت
با طعم بوسه...❤
♥️ @baharbahadori ♥️
۱۱.۴k
۰۲ اسفند ۱۳۹۸