وقتی با جیمین قسمت آخر سریال مانکن رو میبینی
وقتی با جیمین قسمت آخر سریال مانکن رو میبینی
زیاد خونه نمیموند که وقتی باشه که باهم سریال ببینیم همش کمپانی بود منم که اگه پامو از خونه میزاشتم بیرون فن ها حمله میکردن پس باید خودم سر خودمو گرم میکردم چند وقت پیش ها یکی از دوستام که تازه از ایران اومده بود قسمت اول این سریالو بهم داد منم از بیکاری مجبور شدم ببینمش ولی بعدش ازش خوشم اومد و هر هفته منتظر قسمت جدیدشم امروز قسمت آخر اومده بود و دانلودش کرده بودم رفتم برا خودم یکم بستنی ریختم و نشستم جلوی تلویزیون و روشنش کردم یکم بیشتر ازش نگذشته بود که صدای در و بعدش هم صدای سلام جیمین اومد انقدر محو فیلم شده بودم که به یه سلام و خسته نباشی اکتفا کردم جیمین با تعجب اومد داخل و گفت بیبی داری چیکار میکنی؟ چرا نیومدی بغلم کنی؟ +ببخشید لاو محو این فیلم شدم خیلی احساسیه و قسمت آخره حالا بیا تو بغل خودم بشین یکم سریال ایرانی ببین با فرهنگ کشور زنت آشنا شی
خندید و کتش رو در آورد و اومد پیشم نشست بلند شدم و روی پاش نشستم و سرم رو روی سینه اش گذاشتم و یه خلاصه از قسمت های قبل رو براش گفتم سرش رو تکون داد و منم فیلم رو پلی کردم دوباره از اول که بتونه اولش رو ببینه جمله های مهم رو براش ترجمه میکردم و اونم فقط سرش رو تکون میداد و با علاقه به تلویزیون نگاه میکرد فک کنم خوشش اومده بود رسید به صحنه ای که ژیلا تیر خورد و بهرام اومد و بالا سرش افتاد به اونجا که رسید من بیشتر توی بغل جیمین فرو رفتم که با تعجب ازم پرسید : این چه وضعشه چرا پسره نمیره دختره رو بغل کنه یا دستش رو بگیره؟ چرا فقط نگاه میکنه؟ خندیدم و گفتم جیمینا این فیلم ایرانیه اینا نمیتونن بهم دست بزنن یادت رفته؟ متفکر سری تکون داد و گفت هرچی هست که دختره نباید بمیره چون تیر خورده به کتفش پس چرا مرد؟؟؟ راست میگفت اینجاش یکم دور از باور بود اما هرچی بود اشکم رو خوب در آورد وقتی گفت سه ماه بعد خیالم راحت شد و گفتم از الان دیگه فقط شادی اما.... وقتی کاوه از ماشین پیاده شد به جیمین گفتم جیمینا اینا بالاخره دارن بهم میرسن فک کنم من از اونا خوشحال ترم ولی همین که آبتین اومد به به کاوه تیر زد من ناباور از رو پای جیمین بلند شدم و اشکام همینطور روی گونم پایین اومدن ولی وقتی توی پارک دوباره کاوه وارد شد خیالم راحت شد و دوباره پیش جیمین نشستم که تازه جیمین فهمید گریه کردم و یا خنده گفت : دیوونه چرا گریه میکنی یه فیلمه دیگه تازه پسره هم با امداد غیبی برگشته نمیبینی ؟ خندیدم و منتظر بقیه فیلم شدم همونجا که کاوه به همتا گفت دوست دارم حرفش رو برای جیمین ترجمه کردم
زیاد خونه نمیموند که وقتی باشه که باهم سریال ببینیم همش کمپانی بود منم که اگه پامو از خونه میزاشتم بیرون فن ها حمله میکردن پس باید خودم سر خودمو گرم میکردم چند وقت پیش ها یکی از دوستام که تازه از ایران اومده بود قسمت اول این سریالو بهم داد منم از بیکاری مجبور شدم ببینمش ولی بعدش ازش خوشم اومد و هر هفته منتظر قسمت جدیدشم امروز قسمت آخر اومده بود و دانلودش کرده بودم رفتم برا خودم یکم بستنی ریختم و نشستم جلوی تلویزیون و روشنش کردم یکم بیشتر ازش نگذشته بود که صدای در و بعدش هم صدای سلام جیمین اومد انقدر محو فیلم شده بودم که به یه سلام و خسته نباشی اکتفا کردم جیمین با تعجب اومد داخل و گفت بیبی داری چیکار میکنی؟ چرا نیومدی بغلم کنی؟ +ببخشید لاو محو این فیلم شدم خیلی احساسیه و قسمت آخره حالا بیا تو بغل خودم بشین یکم سریال ایرانی ببین با فرهنگ کشور زنت آشنا شی
خندید و کتش رو در آورد و اومد پیشم نشست بلند شدم و روی پاش نشستم و سرم رو روی سینه اش گذاشتم و یه خلاصه از قسمت های قبل رو براش گفتم سرش رو تکون داد و منم فیلم رو پلی کردم دوباره از اول که بتونه اولش رو ببینه جمله های مهم رو براش ترجمه میکردم و اونم فقط سرش رو تکون میداد و با علاقه به تلویزیون نگاه میکرد فک کنم خوشش اومده بود رسید به صحنه ای که ژیلا تیر خورد و بهرام اومد و بالا سرش افتاد به اونجا که رسید من بیشتر توی بغل جیمین فرو رفتم که با تعجب ازم پرسید : این چه وضعشه چرا پسره نمیره دختره رو بغل کنه یا دستش رو بگیره؟ چرا فقط نگاه میکنه؟ خندیدم و گفتم جیمینا این فیلم ایرانیه اینا نمیتونن بهم دست بزنن یادت رفته؟ متفکر سری تکون داد و گفت هرچی هست که دختره نباید بمیره چون تیر خورده به کتفش پس چرا مرد؟؟؟ راست میگفت اینجاش یکم دور از باور بود اما هرچی بود اشکم رو خوب در آورد وقتی گفت سه ماه بعد خیالم راحت شد و گفتم از الان دیگه فقط شادی اما.... وقتی کاوه از ماشین پیاده شد به جیمین گفتم جیمینا اینا بالاخره دارن بهم میرسن فک کنم من از اونا خوشحال ترم ولی همین که آبتین اومد به به کاوه تیر زد من ناباور از رو پای جیمین بلند شدم و اشکام همینطور روی گونم پایین اومدن ولی وقتی توی پارک دوباره کاوه وارد شد خیالم راحت شد و دوباره پیش جیمین نشستم که تازه جیمین فهمید گریه کردم و یا خنده گفت : دیوونه چرا گریه میکنی یه فیلمه دیگه تازه پسره هم با امداد غیبی برگشته نمیبینی ؟ خندیدم و منتظر بقیه فیلم شدم همونجا که کاوه به همتا گفت دوست دارم حرفش رو برای جیمین ترجمه کردم
۱۱.۰k
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.