رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۲۵
"ای تو هستی این دل شکسته ی من
نای نفس های خسته ی من
چشمای در خون نشسته ی من
ای جااااااان
من که بسته ی جرعه ی ناز نگاتم
پنجره رو به خنده هاتم
دیوونه ی اسم اشناتم
ای جااااااان"
به بیمارستان رسیدیم سریع همراه تختش قدم برمیداشتم
خواستن ببرنش تو اتاق که گفتم یه لحظه فرصت بهم بدن
دم گوشش گفتم
من:عشق من منتظرتم سالم برگرد نفسم به نفست بسته اس
بعد گونش رو ب*و*س*ی*د*م و ازش فاصله گرفتم که اونا هم زود بردنش
"یه روز گل میکنه
غنچه رویاااااا
اگ پا بزاری رو فرش چشمام
می شینه رو سرم سایه دستات
میپیچه تو دلم عطر نفس هات"
رفتم سمت پذیرش و به پدر مادرا اطلاع دادم و دوباره برگشتم دم در اتاق عمل
همون طور که کنار دیوار سر میخردم گفتم
"خدااا
کی می رسه لحظه دیدار
دل از خواب قفس کی میشه بیدار
هنوز منتظرم خسته و بی تاب
که امشب گم بشه تو خنده ی مهتاب"
یه قطره اشک
من:خدا کمکم کن
"ای تو هستی این دل شکسته ی منو
نای نفس های خسته ی من
چشمای در خون نشسته ی من
ای جااااان
من که بسته ی جرعه ی ناز نگاتم
دیوونه ی اسم اشناتم
ای جاااان💓 💓 💓 💓 💓
(بهنام صفوی_ای جان)"
همون کنار دیوار ساکت و اروم فقط خدا رو صدا میکردم و سلامتی عشقم رو میخواستم
اشک
تمام صحنه های تصادف جلو جشمام میومد
تو حال خودم بودم که صدای گریه و جیغ مادرم و خاله رو شنیدم
تو همون لحظه در اتاق عمل هم باز شد و دکتر مرد میان سالی اومد بیرون
یه لبخند زد و همه رو نگاه کرد
رو به من گفت
دکتر:راشا تویی؟؟
چشام از این بیشتر باز نمیشد
من:بله خودمم
لبخندش عمیق تر شد
دکتر:همراهم بیا
سرمو تکون دادم
که تخت تمنا از اتاق عمل اومد بیرون و از چیزی که دیدم قلبم تیر کشید دور سرش باند پیجی بود و پای چپش توی کچ
که دکتر زیر گوشم گفت
دکتر:نگران نباش همراهم بیا
همراش رفتم که وارد اتاقش شد و من پشتش
دکتر:بشین
کامل که نشستم شروع کرد به حرف زدن با هر کلمه من خداروشکر میکردم
دکتر:به خاطر سرعت کم ماشین بیمار شما صدمه زیادی ندیده ولی به دلیل برخورد سر به زمین سرشدن بخیه خورده و پاشون به خاطر برخورد به ماشین مو برداشته خدا رو شکر آسیب جدی ندیده که اونم به خاطر است خون بندی محکمشونه تا دو هفته دیگ کامل سلامت خودشون رو به دست میارن و مرخص میشن تو این دو هفته بستری هستن تا اگ مشکلی پیش اومد سریع برطرف شه
یه مکث کرد
رکتر:وقتی خواستیم بیهوشش کنیم نیمه هوشیار شد و دوتا سوال پرسید یک راشا خوبه؟و دوم راشا کجاس؟
بعد این حرف یه پلاستیک به طرفم گرفت
دکتر:وسایلشه گفت به تو بدم
منم با شادی تشکر کردم و وسایل رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم
سمت پذیرش که رفتم پرستار با دیدنم لبخند زد
پرستار:سلام اتاق۱۲۳
با خنده تشکر کردم و سمت اتاق رفتم
پارت_۲۵
"ای تو هستی این دل شکسته ی من
نای نفس های خسته ی من
چشمای در خون نشسته ی من
ای جااااااان
من که بسته ی جرعه ی ناز نگاتم
پنجره رو به خنده هاتم
دیوونه ی اسم اشناتم
ای جااااااان"
به بیمارستان رسیدیم سریع همراه تختش قدم برمیداشتم
خواستن ببرنش تو اتاق که گفتم یه لحظه فرصت بهم بدن
دم گوشش گفتم
من:عشق من منتظرتم سالم برگرد نفسم به نفست بسته اس
بعد گونش رو ب*و*س*ی*د*م و ازش فاصله گرفتم که اونا هم زود بردنش
"یه روز گل میکنه
غنچه رویاااااا
اگ پا بزاری رو فرش چشمام
می شینه رو سرم سایه دستات
میپیچه تو دلم عطر نفس هات"
رفتم سمت پذیرش و به پدر مادرا اطلاع دادم و دوباره برگشتم دم در اتاق عمل
همون طور که کنار دیوار سر میخردم گفتم
"خدااا
کی می رسه لحظه دیدار
دل از خواب قفس کی میشه بیدار
هنوز منتظرم خسته و بی تاب
که امشب گم بشه تو خنده ی مهتاب"
یه قطره اشک
من:خدا کمکم کن
"ای تو هستی این دل شکسته ی منو
نای نفس های خسته ی من
چشمای در خون نشسته ی من
ای جااااان
من که بسته ی جرعه ی ناز نگاتم
دیوونه ی اسم اشناتم
ای جاااان💓 💓 💓 💓 💓
(بهنام صفوی_ای جان)"
همون کنار دیوار ساکت و اروم فقط خدا رو صدا میکردم و سلامتی عشقم رو میخواستم
اشک
تمام صحنه های تصادف جلو جشمام میومد
تو حال خودم بودم که صدای گریه و جیغ مادرم و خاله رو شنیدم
تو همون لحظه در اتاق عمل هم باز شد و دکتر مرد میان سالی اومد بیرون
یه لبخند زد و همه رو نگاه کرد
رو به من گفت
دکتر:راشا تویی؟؟
چشام از این بیشتر باز نمیشد
من:بله خودمم
لبخندش عمیق تر شد
دکتر:همراهم بیا
سرمو تکون دادم
که تخت تمنا از اتاق عمل اومد بیرون و از چیزی که دیدم قلبم تیر کشید دور سرش باند پیجی بود و پای چپش توی کچ
که دکتر زیر گوشم گفت
دکتر:نگران نباش همراهم بیا
همراش رفتم که وارد اتاقش شد و من پشتش
دکتر:بشین
کامل که نشستم شروع کرد به حرف زدن با هر کلمه من خداروشکر میکردم
دکتر:به خاطر سرعت کم ماشین بیمار شما صدمه زیادی ندیده ولی به دلیل برخورد سر به زمین سرشدن بخیه خورده و پاشون به خاطر برخورد به ماشین مو برداشته خدا رو شکر آسیب جدی ندیده که اونم به خاطر است خون بندی محکمشونه تا دو هفته دیگ کامل سلامت خودشون رو به دست میارن و مرخص میشن تو این دو هفته بستری هستن تا اگ مشکلی پیش اومد سریع برطرف شه
یه مکث کرد
رکتر:وقتی خواستیم بیهوشش کنیم نیمه هوشیار شد و دوتا سوال پرسید یک راشا خوبه؟و دوم راشا کجاس؟
بعد این حرف یه پلاستیک به طرفم گرفت
دکتر:وسایلشه گفت به تو بدم
منم با شادی تشکر کردم و وسایل رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم
سمت پذیرش که رفتم پرستار با دیدنم لبخند زد
پرستار:سلام اتاق۱۲۳
با خنده تشکر کردم و سمت اتاق رفتم
۷۹.۶k
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.