پارت ۸
پارت ۸
یاس و ........
یاس در را باز کرد و هانا رو دید که پشتش بهشه
و یاس سریع در رو بست و به در تکیه داد اون کلا در حد ۵_۶دعوا هانا رو میشناخت و میدونست چقدرمعروفه و خود شیفته و بعد شروع کرد :وای خدا من چرا انقدر بدختم چرا من باید با این بیوفتم ها؟چرا نباید با یکی دیگه بیوفتم یا مثلا ۳ نفره باشیم چرا من انقدر بد بختم ........
(بعد از ۱۰ دقیقه غرغر)
رومینا :میخوای بیش ما بمون
یاس :نه مگه اون کیه که من ازش فرار کنم ها ؟😐
وارد اتاق شد ولی هانا نبود با شنیدن صدای آب فهمید رفته حموم به طرف تخت خالی رفت و وسایلش رو گذاشت و لباس خواب پوشید و هدفونشو گذاشت و آهنگ S.O.S از Kim yonwoo رو پلی کرد
(دید هانا)
از حموم بیرون اومدم و وارد اتاق شدم که با همون دختری که در طی سال چند باری باهاش دعوام شده بود و امروزم یونگی بهش خیره بود رو دیدم رفتم جلو و با وسایل رو تختم ور رفتم
هانا:سلام
اما از یاس جوابی نشنید و توجهش به هدفون جلب شد و بلند تر گفت :سلااااااام
یاس: 😒 (پوکر) سلام
هانا:پس تو هم اتاقیه منی
یاس: بعله از شانس نداشتم
هانا: بیا دعوا نکنیم
یاس: 🙎 چی ؟؟
هانا:دعوا نکنیم^-^
یاس:(دوباره به حالت پوکر بر میگرده)باشه
هانا : میشه یه سوال بپرسم؟
یاس : زود دختر خاله شدی 😒
هانا : نه فقط برام سوال پیش اومد جواب میدی؟.
یاس : شاید ،حالا بپرس
هانا:چجوری مخ یونگی رو زدی؟
یاس :😶 ☻به توچه
هانا:قرار میزارین؟؟
یاس :(به قصد ازیت کردنش) آره
هانا:چی:hushed_face:😓
هانا باسرعت به سمت اتاق هه جی میره و در میزنه
هه جی:کیه؟؟
هانا:منم
هه جی:بله
هانا:میدنی یونگی قرار میزاره یا نع .
هه جی :معلومه که میدونم😏
هانا:خب میزاره؟ با کی،
هه جی: تند نرو منکه نگفتم میزاره نمیزاره 😶 😏
هانا: باشه ممنون
میره سمت اتاق (تو دل هانا) :دختره........چجور جرات کرده منو سر کار بزاره ها ؟؟
درو باز میکنه ولی آرامش خودش رو حفظ میکنه با دیدن یاس که در خوابه خوشحال میشه چون درغیر این صورت صد در صد با یاس دعوای بدی میکردند
(روز بعد) موقع صبحانه
_آخ پام
یاس و ........
یاس در را باز کرد و هانا رو دید که پشتش بهشه
و یاس سریع در رو بست و به در تکیه داد اون کلا در حد ۵_۶دعوا هانا رو میشناخت و میدونست چقدرمعروفه و خود شیفته و بعد شروع کرد :وای خدا من چرا انقدر بدختم چرا من باید با این بیوفتم ها؟چرا نباید با یکی دیگه بیوفتم یا مثلا ۳ نفره باشیم چرا من انقدر بد بختم ........
(بعد از ۱۰ دقیقه غرغر)
رومینا :میخوای بیش ما بمون
یاس :نه مگه اون کیه که من ازش فرار کنم ها ؟😐
وارد اتاق شد ولی هانا نبود با شنیدن صدای آب فهمید رفته حموم به طرف تخت خالی رفت و وسایلش رو گذاشت و لباس خواب پوشید و هدفونشو گذاشت و آهنگ S.O.S از Kim yonwoo رو پلی کرد
(دید هانا)
از حموم بیرون اومدم و وارد اتاق شدم که با همون دختری که در طی سال چند باری باهاش دعوام شده بود و امروزم یونگی بهش خیره بود رو دیدم رفتم جلو و با وسایل رو تختم ور رفتم
هانا:سلام
اما از یاس جوابی نشنید و توجهش به هدفون جلب شد و بلند تر گفت :سلااااااام
یاس: 😒 (پوکر) سلام
هانا:پس تو هم اتاقیه منی
یاس: بعله از شانس نداشتم
هانا: بیا دعوا نکنیم
یاس: 🙎 چی ؟؟
هانا:دعوا نکنیم^-^
یاس:(دوباره به حالت پوکر بر میگرده)باشه
هانا : میشه یه سوال بپرسم؟
یاس : زود دختر خاله شدی 😒
هانا : نه فقط برام سوال پیش اومد جواب میدی؟.
یاس : شاید ،حالا بپرس
هانا:چجوری مخ یونگی رو زدی؟
یاس :😶 ☻به توچه
هانا:قرار میزارین؟؟
یاس :(به قصد ازیت کردنش) آره
هانا:چی:hushed_face:😓
هانا باسرعت به سمت اتاق هه جی میره و در میزنه
هه جی:کیه؟؟
هانا:منم
هه جی:بله
هانا:میدنی یونگی قرار میزاره یا نع .
هه جی :معلومه که میدونم😏
هانا:خب میزاره؟ با کی،
هه جی: تند نرو منکه نگفتم میزاره نمیزاره 😶 😏
هانا: باشه ممنون
میره سمت اتاق (تو دل هانا) :دختره........چجور جرات کرده منو سر کار بزاره ها ؟؟
درو باز میکنه ولی آرامش خودش رو حفظ میکنه با دیدن یاس که در خوابه خوشحال میشه چون درغیر این صورت صد در صد با یاس دعوای بدی میکردند
(روز بعد) موقع صبحانه
_آخ پام
۷۷.۵k
۲۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.