من عادت داشتم که از داستانام بگم...
من عادت داشتم که از داستانام بگم...
بهش میگفتم یه روز میاد ک دیگه نمیترسی
دل دل نمیکنی
یه روز میاد میگی آخیش... این شد زندگی...
دیگه اینکه خیلی شیک باشی یا اصول رعایت کنی دیگه برات مهم نیست..
یه روزی ک با تمام وجود دیوونه میشی و تو خیابونا بادکنک پخش میکنی...
رو کاغذ مینویسی امیدوار باش و میزنی به شیشه ی ماشینا..
من عادت داشتم تو رویاهام تنها نباشم
دست تک تک کسایی ک دوسشون داشتمو میگرفتم میگفتم مگه میتونی نیای...
همینجوری ک اشک میریختم... میخندیدم و میگفتم
بیا باور کن ایندفه واقعیه
بیا باور کن ایندفه داستان نیست
بیا بذار این نسیم بخوره ب صورتت...
بهش میگفتم یه روز میاد ک دیگه نمیترسی
دل دل نمیکنی
یه روز میاد میگی آخیش... این شد زندگی...
دیگه اینکه خیلی شیک باشی یا اصول رعایت کنی دیگه برات مهم نیست..
یه روزی ک با تمام وجود دیوونه میشی و تو خیابونا بادکنک پخش میکنی...
رو کاغذ مینویسی امیدوار باش و میزنی به شیشه ی ماشینا..
من عادت داشتم تو رویاهام تنها نباشم
دست تک تک کسایی ک دوسشون داشتمو میگرفتم میگفتم مگه میتونی نیای...
همینجوری ک اشک میریختم... میخندیدم و میگفتم
بیا باور کن ایندفه واقعیه
بیا باور کن ایندفه داستان نیست
بیا بذار این نسیم بخوره ب صورتت...
۳۳.۷k
۲۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.