💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــــق...
پارت 140
نیلوفر :
محسن زد به شونه ای مهرداد وگفت : مثله همیشه تو محشری پسر خوب علی بلند شو پذیرایی کن
علی مشروب آورده بود وبه همه تعارف کرد حتا من که رد کردم مثله مهرداد که دست علی رو پس زدوبلند شد رفت طرف ویلا
بچه ها مشغول شده بودن بی حوصله بلند شدم ورفتم کنار آب وایسادم
- عزیزم چیزی شده ؟
برگشتم ومحسن رو نگاه کردم وگفتم : نه
به پیک تو دستش نگاه کردم
محسن : ناراحت میشی می خورم
- نه راحت باش
برگشت ورفت پیش بچه ها ولی نگاه رنجیده ای مهرداد نمی زاشت آروم بشم
رفتم کنار بچه ها وگفتم : من میرم بخوابم خسته ام
فربد : چرا میری تازه اول شبه قراربود تا صبح بیدار بمونیم
چیزی بهش نگفتم ورفتم ویلا مامان تو سالن نشسته بود وداشت با عمه حرف می زد آقا حسام Tv تلویزیون تماشا می کرد عمه با دیدنم گفت: چی شده عمه
- خوابم میاد اومدم بخوابم
مامان نگران گفت : مطمئنی خوبی دخترم ؟
- خوبم مامان فقط خوابم میاد
از پله ها رفتم بالا همینکه خواستم برم تو اتاق مهرداد جلوم سبز شد ترسیدم رفتم عقب سرشو پایین انداخت
پیرهنی تو دستش بود گفتم : این چیه ؟
سرشو بالا گرفت وگفت : پیرهنم پیش محسن بود میری اونور
نگاهش کردم وگفتم : ناراحت شدی گفتم اون آهنگ رو بخونی
روشو برگردوند وگفت : برو کنار
- مهرداد
سرشو بلند کردوبا خشم نگام کرد
مهرداد:چند روز پیش تو ساحل چی گفتی
- نتیجه اشم دیدم
کنار رفتم وقتی از کنارم گذشت محکم خورد بهم برگشت نگام کردوگفت : تو عذاب منی ...
رفت طرف اتاقش بغض کردم خدایا خدایا چیکار کنم مهر مهرداد از دلم بره من احمق برادر شوهرمو دوس داشتم دوسش داشتم ونمی تونستم فراموشش کنم چطور فراموش کنم وقتی همش می بینمش وجلو چشامه من به خودم قول داده بودم فراموشش کنم ولی نمی تونستم نمی تونستم واین درد بود عذاب بود خیانت...نه نه نمی تونم اسمشو بزارم خیانت ...ولی باید فراموش کنم یه کاری کنم فراموش شه ...ولی چطوری ؟ شاید باجشن عروسی منو محسن خیلی چیزا عوض می شد ولی من که نمی تونستم این پیشنهاد رو بدم
عشـــــــــق...
پارت 140
نیلوفر :
محسن زد به شونه ای مهرداد وگفت : مثله همیشه تو محشری پسر خوب علی بلند شو پذیرایی کن
علی مشروب آورده بود وبه همه تعارف کرد حتا من که رد کردم مثله مهرداد که دست علی رو پس زدوبلند شد رفت طرف ویلا
بچه ها مشغول شده بودن بی حوصله بلند شدم ورفتم کنار آب وایسادم
- عزیزم چیزی شده ؟
برگشتم ومحسن رو نگاه کردم وگفتم : نه
به پیک تو دستش نگاه کردم
محسن : ناراحت میشی می خورم
- نه راحت باش
برگشت ورفت پیش بچه ها ولی نگاه رنجیده ای مهرداد نمی زاشت آروم بشم
رفتم کنار بچه ها وگفتم : من میرم بخوابم خسته ام
فربد : چرا میری تازه اول شبه قراربود تا صبح بیدار بمونیم
چیزی بهش نگفتم ورفتم ویلا مامان تو سالن نشسته بود وداشت با عمه حرف می زد آقا حسام Tv تلویزیون تماشا می کرد عمه با دیدنم گفت: چی شده عمه
- خوابم میاد اومدم بخوابم
مامان نگران گفت : مطمئنی خوبی دخترم ؟
- خوبم مامان فقط خوابم میاد
از پله ها رفتم بالا همینکه خواستم برم تو اتاق مهرداد جلوم سبز شد ترسیدم رفتم عقب سرشو پایین انداخت
پیرهنی تو دستش بود گفتم : این چیه ؟
سرشو بالا گرفت وگفت : پیرهنم پیش محسن بود میری اونور
نگاهش کردم وگفتم : ناراحت شدی گفتم اون آهنگ رو بخونی
روشو برگردوند وگفت : برو کنار
- مهرداد
سرشو بلند کردوبا خشم نگام کرد
مهرداد:چند روز پیش تو ساحل چی گفتی
- نتیجه اشم دیدم
کنار رفتم وقتی از کنارم گذشت محکم خورد بهم برگشت نگام کردوگفت : تو عذاب منی ...
رفت طرف اتاقش بغض کردم خدایا خدایا چیکار کنم مهر مهرداد از دلم بره من احمق برادر شوهرمو دوس داشتم دوسش داشتم ونمی تونستم فراموشش کنم چطور فراموش کنم وقتی همش می بینمش وجلو چشامه من به خودم قول داده بودم فراموشش کنم ولی نمی تونستم نمی تونستم واین درد بود عذاب بود خیانت...نه نه نمی تونم اسمشو بزارم خیانت ...ولی باید فراموش کنم یه کاری کنم فراموش شه ...ولی چطوری ؟ شاید باجشن عروسی منو محسن خیلی چیزا عوض می شد ولی من که نمی تونستم این پیشنهاد رو بدم
۸۷.۲k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.