💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــــق...
پارت 137
نیلوفر:
نمی تونستم نهار بخورم ونشسته بودم رو کاناپه وپونه رو بغل کرده بودم
لیلی اومد کنارم نشست وگفت : چرا چیزی نخوردی ؟
- نمی تونستم
نگاهم کردوگفت : انگار به بچه خیلی علاقه داری
- آره مخصوصا دختر باشه
لیلی خندید وگفت : مهردادم دختر دوس داره ولی من پسر دوس دارم
لبخند کمرنگی زدم
محسن اومد کنارمون وگفت : عزیزم بیا یه چیزی بخور گرسنه می مونی
لیلی موهاش کنار زدوگفت : وایییی محسن تو چقدر این دختر کوچلوت رو لوس می کنی
محسن لبخندی زدوگفت : چون خیلی دوس داشتنیه پاشو عزیزم
- نمی تونم چیزی بخورم گرسنه ام شد یه چیزی می خورم
با صدای خنده ای بچه ها نگاهمون افتاد به مهردادکه ازش آب می چکید پایین
محسن : این چش شده
فربد با دهن باز مهرداد رو نگاه می کرد که از پشت میز بلند شده بود ونگاش می کرد
عمه : باز که شما از این شوخی های بی مزه کردید خدا این بچه ها کی بزرگ میشن
مهرداد : خیلی بیشعوری فربد
محسن : باز چه آتیشی سوزوندی فربد
فربد : بخدا تقصیر خودشه بازوم ویشگون گرفت ببین چطور کبود شده منم نوشابه رو رو سرش خالی کردم
همه زدن زیر خنده
مهرداد : دارم برات فربد حیف امشب می خوام برگردم
مهرداد رفت بالا عمه گفت : بچه ام چیزی ام نخورده از دست شما وشوخی های بی مزه اتون
محسن رفت پشت میز ومشغول خوردن نهارش شد پونه تو بغلم خوابیده بود با لبخند نگاش کردم لیلی گفت : احساس مادری ات گل کرده
چیزی بهش نگفتم وبلند شدم رفتم طبقه ای بالا وپونه رو رو بردم اتاق مونا اینا براش جا پهن کردم وخوابودندمش می ترسیدم بزارمش رو تخت بیفته وقتی اومدم بیرون مهرداد داشت کنار پنجره آخر راه روبا گوشی حرف می زدبرگشت وبا دیدن من ساکت شد وگوشی رو گذاشت رو سینه اش ونگام می کرد
- مزاحم نمیشم
مهرداد: نیستی
نگاهش کردم ورفتم طرف در اتاقم
مهرداد: بهتری نیلوفر؟
بدون اینکه برگردم نگاش کنم گفتم : به لطف تو بله بهترم
مهرداد: خدا رو شکر
رفتم اتاق ودر رو بستم بی حوصله رفتم رو تخت ودراز کشیدم کم کم پلک هام سنگین شد وخوابیدم
عشـــــــــق...
پارت 137
نیلوفر:
نمی تونستم نهار بخورم ونشسته بودم رو کاناپه وپونه رو بغل کرده بودم
لیلی اومد کنارم نشست وگفت : چرا چیزی نخوردی ؟
- نمی تونستم
نگاهم کردوگفت : انگار به بچه خیلی علاقه داری
- آره مخصوصا دختر باشه
لیلی خندید وگفت : مهردادم دختر دوس داره ولی من پسر دوس دارم
لبخند کمرنگی زدم
محسن اومد کنارمون وگفت : عزیزم بیا یه چیزی بخور گرسنه می مونی
لیلی موهاش کنار زدوگفت : وایییی محسن تو چقدر این دختر کوچلوت رو لوس می کنی
محسن لبخندی زدوگفت : چون خیلی دوس داشتنیه پاشو عزیزم
- نمی تونم چیزی بخورم گرسنه ام شد یه چیزی می خورم
با صدای خنده ای بچه ها نگاهمون افتاد به مهردادکه ازش آب می چکید پایین
محسن : این چش شده
فربد با دهن باز مهرداد رو نگاه می کرد که از پشت میز بلند شده بود ونگاش می کرد
عمه : باز که شما از این شوخی های بی مزه کردید خدا این بچه ها کی بزرگ میشن
مهرداد : خیلی بیشعوری فربد
محسن : باز چه آتیشی سوزوندی فربد
فربد : بخدا تقصیر خودشه بازوم ویشگون گرفت ببین چطور کبود شده منم نوشابه رو رو سرش خالی کردم
همه زدن زیر خنده
مهرداد : دارم برات فربد حیف امشب می خوام برگردم
مهرداد رفت بالا عمه گفت : بچه ام چیزی ام نخورده از دست شما وشوخی های بی مزه اتون
محسن رفت پشت میز ومشغول خوردن نهارش شد پونه تو بغلم خوابیده بود با لبخند نگاش کردم لیلی گفت : احساس مادری ات گل کرده
چیزی بهش نگفتم وبلند شدم رفتم طبقه ای بالا وپونه رو رو بردم اتاق مونا اینا براش جا پهن کردم وخوابودندمش می ترسیدم بزارمش رو تخت بیفته وقتی اومدم بیرون مهرداد داشت کنار پنجره آخر راه روبا گوشی حرف می زدبرگشت وبا دیدن من ساکت شد وگوشی رو گذاشت رو سینه اش ونگام می کرد
- مزاحم نمیشم
مهرداد: نیستی
نگاهش کردم ورفتم طرف در اتاقم
مهرداد: بهتری نیلوفر؟
بدون اینکه برگردم نگاش کنم گفتم : به لطف تو بله بهترم
مهرداد: خدا رو شکر
رفتم اتاق ودر رو بستم بی حوصله رفتم رو تخت ودراز کشیدم کم کم پلک هام سنگین شد وخوابیدم
۷۳.۹k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.