در ابتدای راه اعتماد میکنی و دستت را با هزاران امید به دس
در ابتدای راه اعتماد میکنی و دستت را با هزاران امید به دستش میدهی و با خوش خیالی،
در حالی که چشم هایت را بسته ای
و وجودت مملو از احساس است قدم برمیداری...
نه ترسِ سقوط داری و
نه ترس از ارتفاع
گاهی زیر چشمی آن هایی که از پرتگاه رابطه به پایین پرت میشوند را تماشا میکنی و به خودت میبالی
فکر میکنی آن که با توست،
با همه یِ آدم ها فرق دارد...
اما به یکباره دستت را رها میکند،
بیخیالِ دوست داشتنت میشود
و پرت میشوی به سیاه چاله ی تنهایی...
سرخورده و منزوی
حالا دیگر از تمام جهان ترس داری و
همه را به یک چشم میبینی
میدانی...
رابطه های امروزی همچون ایستادن بر لبه پرتگاه میمانند.
دیگر نمیتوان به کسی اعتماد کرد ، و همیشه ترس از سقوط در جسمت روزنه میکند ، میدانی زندگی گاهی گونه تو را میچرخاند که هیچ وقت توقع آن را نداشتی ، همانطور که من هیچ وقت نفمیدم چرا دستم را رها کرد و رفت.. #حرف #دل #من
در حالی که چشم هایت را بسته ای
و وجودت مملو از احساس است قدم برمیداری...
نه ترسِ سقوط داری و
نه ترس از ارتفاع
گاهی زیر چشمی آن هایی که از پرتگاه رابطه به پایین پرت میشوند را تماشا میکنی و به خودت میبالی
فکر میکنی آن که با توست،
با همه یِ آدم ها فرق دارد...
اما به یکباره دستت را رها میکند،
بیخیالِ دوست داشتنت میشود
و پرت میشوی به سیاه چاله ی تنهایی...
سرخورده و منزوی
حالا دیگر از تمام جهان ترس داری و
همه را به یک چشم میبینی
میدانی...
رابطه های امروزی همچون ایستادن بر لبه پرتگاه میمانند.
دیگر نمیتوان به کسی اعتماد کرد ، و همیشه ترس از سقوط در جسمت روزنه میکند ، میدانی زندگی گاهی گونه تو را میچرخاند که هیچ وقت توقع آن را نداشتی ، همانطور که من هیچ وقت نفمیدم چرا دستم را رها کرد و رفت.. #حرف #دل #من
۲۸.۴k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.