💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــق...
پارت 105
- می دونی که چرا
لیلی : گه خوردم غلط کردم خسته شدم ای خدا....سنگم بود دلش آب می شد ولی تو دلت از آهن سرده
محکم زد تو سینم وگریه می کرد احساس دردتو سینم باعث شد خم بشم دستمو رو سینم گذاشتم
لیلی : خستم کردی چرا طلاقم نمیدی چرا
به سختی نفس می کشیدم
لیلی : مهرداد ...
جیغ زد واومد طرفم
لیلی : مهرداد چت شده ...مهرداد
دیگه نموند ودویید رفت وقتی نمی تونستم تکون بخورم از درد رو زانوهام نشستم تاوقتی لیلی با محسن برگشت محسن بلندم کرد ورو تخت خوابوندم لیلی داروهام رو آورد یه قرص زیر زبونم گذاشت چشام رو بستم وعمیق نفس کشیدم
حالم که بهتر شد چشامو باز کردم
محسن نگران نگاهم کردوگفت : بهتر شدی ؟
- خوبم
محسن : نگرانم کردی تو پسر
- چیزی نیست
برگشت لیلی رو نگاه کردوگفت : چیکارش کردی
لیلی با رنگ پریده گفت : بخدا هیچی فقط عصبی شدم زدم تو سینش
محسن نگران نگاهم کرد وگفت :
با یه ضربه اینجوری حالت بد شده مهرداد پاشو بریم دکتر پاشو
- خوبم بخدا محسن
محسن : نیستی نیستی مهرداد می خوای مامان رو دق بدی
لیلی : محسن .
محسن سرش داد زدوگفت : گمشو بیرون یه چیزی تنت کن بیشعور
نشستم وگفتم : محسن خوبم بخدا فقط دیشب قرص ام رو نخوردم اینجوری شدم نگران نشو
دست بردم واسه پیرهنش که باز بود ودکمه هاش رو بستم
- تو نگران نباش مامانم نگران می کنی باور کن هر ماه میرم دکتر وحالمم خوبه تا حالا پیش نیومده حالم بد بشه
محسن نگران گفت : من این حرف ها حالیم نیست مهرداد باید بریم دکتر
سرزنش بار نگاهش کردم موهام ریخت بهم وگفت : می دونی که چقدر لج بازم هوووم بعد از صبحانه میریم دکتر
- باشه
محسن که رفت بلند شدم ورفتم حمام وقتی اومدم بیرون لیلی داشت به مانی شیر می داد وناراحت بود چیزی بهش نگفتم از کمدم لباس در آوردم وبردم تو اتاق مانی پوشیدم موهام چون تقریبا بلند بود باید با سشوار حالتش می دادم مشغول خشک کردن موهام بودم در اتاق باز شد ومامان اومد تو اتاق نگران نگاهم کرد فهمیدم محسن بهش گفته حالم بد شده سشوار رو خاموش کردم مامان نگران گفت : چی شده مامان حالت بد شده بیا برو صبحونه بخور بریم دکتر
لیلی : نترسید هنوز زنده است
مامان با خشم نگاهش کردوگفت : چی گفتی
لیلی : کاش یا اون بمیره یامن
- لیلی ساکت شو مامان رو ناراحت نکن
لیلی مانی رو گذاشت رو تخت وگفت : من چی من مهم نیستم من آدم نیستم ببین مامانش ببین دیشب براش چیکار کردم ولی اونوحتا نگاهم نکرد
مامان اخم کردوگفت : باید این حرفا رو بزنی اگه دوسش داری چرا طلب مرگ می کنی براش
- مهم نیست مامان
دست مامان رو گرفتم وگفتم : میشه مانی رو ببری مامان با لیلی حرف دارم
عشـــــــق...
پارت 105
- می دونی که چرا
لیلی : گه خوردم غلط کردم خسته شدم ای خدا....سنگم بود دلش آب می شد ولی تو دلت از آهن سرده
محکم زد تو سینم وگریه می کرد احساس دردتو سینم باعث شد خم بشم دستمو رو سینم گذاشتم
لیلی : خستم کردی چرا طلاقم نمیدی چرا
به سختی نفس می کشیدم
لیلی : مهرداد ...
جیغ زد واومد طرفم
لیلی : مهرداد چت شده ...مهرداد
دیگه نموند ودویید رفت وقتی نمی تونستم تکون بخورم از درد رو زانوهام نشستم تاوقتی لیلی با محسن برگشت محسن بلندم کرد ورو تخت خوابوندم لیلی داروهام رو آورد یه قرص زیر زبونم گذاشت چشام رو بستم وعمیق نفس کشیدم
حالم که بهتر شد چشامو باز کردم
محسن نگران نگاهم کردوگفت : بهتر شدی ؟
- خوبم
محسن : نگرانم کردی تو پسر
- چیزی نیست
برگشت لیلی رو نگاه کردوگفت : چیکارش کردی
لیلی با رنگ پریده گفت : بخدا هیچی فقط عصبی شدم زدم تو سینش
محسن نگران نگاهم کرد وگفت :
با یه ضربه اینجوری حالت بد شده مهرداد پاشو بریم دکتر پاشو
- خوبم بخدا محسن
محسن : نیستی نیستی مهرداد می خوای مامان رو دق بدی
لیلی : محسن .
محسن سرش داد زدوگفت : گمشو بیرون یه چیزی تنت کن بیشعور
نشستم وگفتم : محسن خوبم بخدا فقط دیشب قرص ام رو نخوردم اینجوری شدم نگران نشو
دست بردم واسه پیرهنش که باز بود ودکمه هاش رو بستم
- تو نگران نباش مامانم نگران می کنی باور کن هر ماه میرم دکتر وحالمم خوبه تا حالا پیش نیومده حالم بد بشه
محسن نگران گفت : من این حرف ها حالیم نیست مهرداد باید بریم دکتر
سرزنش بار نگاهش کردم موهام ریخت بهم وگفت : می دونی که چقدر لج بازم هوووم بعد از صبحانه میریم دکتر
- باشه
محسن که رفت بلند شدم ورفتم حمام وقتی اومدم بیرون لیلی داشت به مانی شیر می داد وناراحت بود چیزی بهش نگفتم از کمدم لباس در آوردم وبردم تو اتاق مانی پوشیدم موهام چون تقریبا بلند بود باید با سشوار حالتش می دادم مشغول خشک کردن موهام بودم در اتاق باز شد ومامان اومد تو اتاق نگران نگاهم کرد فهمیدم محسن بهش گفته حالم بد شده سشوار رو خاموش کردم مامان نگران گفت : چی شده مامان حالت بد شده بیا برو صبحونه بخور بریم دکتر
لیلی : نترسید هنوز زنده است
مامان با خشم نگاهش کردوگفت : چی گفتی
لیلی : کاش یا اون بمیره یامن
- لیلی ساکت شو مامان رو ناراحت نکن
لیلی مانی رو گذاشت رو تخت وگفت : من چی من مهم نیستم من آدم نیستم ببین مامانش ببین دیشب براش چیکار کردم ولی اونوحتا نگاهم نکرد
مامان اخم کردوگفت : باید این حرفا رو بزنی اگه دوسش داری چرا طلب مرگ می کنی براش
- مهم نیست مامان
دست مامان رو گرفتم وگفتم : میشه مانی رو ببری مامان با لیلی حرف دارم
۷۷.۸k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.