رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۱۰
رادوین:نه داداش دادنش به.....
بعد با عصبانیت
رادوین:به عمه من خو میگم بردیم یعنی پروژه نگین شده برای ما دیگ
من:خب بابا بیا منو بخور،برو مهندسا رو بیار اتاق کنفرانس
رادوین:باش پس من رفتم
رادوین که رفت منم وسایل رو جمع کردم رفتم سمت اتاق
کنفرانس دم در یه نفس عمیق کشیدمو برو که رفتیم
من:سلام به همه
همه سلام کردن
منم نشستم و شروع کردم
من:خوب همون جور که اطلاع دارید پروژه رو بردیم پس باید همه تلاشمون رو بکنیم
آقای سروش شما و گروهتون معماری و طراحی خارجی رو انجام میدین
میخوام مثل سابقه کاریتون عالی باشه
مهندس سروش:حتما همه تلاشم رو میکنم
من:خوبه،خانم خجسته شما و آقای رستاخیز معماری و طراحی داخلی رو انجام میدید
(ماشاالله، در تمام شرایط هوای دوستتو داریا😄 😄 😄 )
ما اینیم دیگ
رها و رادوین به یه سر تکون دادن اکتفا دادن
من:میمونه گروه مهندسان ناظر که خانم ها ریاحی و درواری و آقایون مردانی و نهاوندی به عهده میگیرن
و اخرین بخش و مهم ترین،مهندسی و نظارت کامل هست که بین من،خانم پارسا و آقای واحدی بعدا تصمیم میگیرم
(نه هوای یار رو بیشتر از رفیق داریا🙂 🙂 🙂 )
از الان تا ۱۰روز اینده برای استراحت وقت دارید بعد اون تا شیش ماه دیگه از مرخصی خبری نیست
فقط آقای سروش شما تا پایان ساعت کاری یه اتود ساده و اولیه برام بیارید
مهندس سروش:حتما
من:خب سوالی نیست؟؟
یا علی
اولین نفر خارج شدم که تمنا از پشت صدام زد
تمنا:جناب پارسیان
من:بفرمائید
تمنا:من توانایی این مسولیت رو تو این پروژه دارم و ازت میخوام منو انتخاب کنی
من:بعدا در این مورد حرف میزنیم
راستی برای این تعطیلات با ایلیا و رادوین برنامه ریزی کردم شما هم با خانم خجسته با ما میاید شمال اماده باشید فردا حرکت میکنیم
نذاشتم بهانه بیاره سریع حرکت کردم سمت اتاقم
تو تمام ساعت اداری فکرم یا پیش این پروژه بود یا درگیر تمنا
با صدای در به خودم اومدم
من:بفرمائید
مهندس سروش:ببخشید اتود ها رو اوردم
من:آها بیارش ببینم
وقتی طرح هاش رو دیدم واقعا خوشم اومد
با این سن کمش هم سابقه خوبی داشت هم کارش عالی بود
به این میگن یه فرد ماهر
من:آفرین از حد انتظارم هم بهتر بود
🙂 🙂 🙂 🙂
مهندس سروش:ممنون اگ کاری ندارید رفع زحمت کنم
من:خسته نباشید😊 😊 😊
کارای شرکت که تموم شد تمناشون رفته بودن
برای همین رفتم خونه تا برای یه سفر عالی اماده شم
صبح که بیدار شدم
ساکم رو گذاشتم تو ماشین و رفتم صبحانه تکی زدم بر بدن و راه افتادم سمت خونه رادوین
دم در یه تک بوق زدم که پرید بیرون
رادوین:سلام
من:سلام
رادوین:بریم
زیر چشمی نگاش کردم
نیشش تا بناگوش که کمه تا پس سرش باز بود
من:خاک تو سرت
رادوین:عه خوبه خودتم از درون داری بندری میرقصی
پارت_۱۰
رادوین:نه داداش دادنش به.....
بعد با عصبانیت
رادوین:به عمه من خو میگم بردیم یعنی پروژه نگین شده برای ما دیگ
من:خب بابا بیا منو بخور،برو مهندسا رو بیار اتاق کنفرانس
رادوین:باش پس من رفتم
رادوین که رفت منم وسایل رو جمع کردم رفتم سمت اتاق
کنفرانس دم در یه نفس عمیق کشیدمو برو که رفتیم
من:سلام به همه
همه سلام کردن
منم نشستم و شروع کردم
من:خوب همون جور که اطلاع دارید پروژه رو بردیم پس باید همه تلاشمون رو بکنیم
آقای سروش شما و گروهتون معماری و طراحی خارجی رو انجام میدین
میخوام مثل سابقه کاریتون عالی باشه
مهندس سروش:حتما همه تلاشم رو میکنم
من:خوبه،خانم خجسته شما و آقای رستاخیز معماری و طراحی داخلی رو انجام میدید
(ماشاالله، در تمام شرایط هوای دوستتو داریا😄 😄 😄 )
ما اینیم دیگ
رها و رادوین به یه سر تکون دادن اکتفا دادن
من:میمونه گروه مهندسان ناظر که خانم ها ریاحی و درواری و آقایون مردانی و نهاوندی به عهده میگیرن
و اخرین بخش و مهم ترین،مهندسی و نظارت کامل هست که بین من،خانم پارسا و آقای واحدی بعدا تصمیم میگیرم
(نه هوای یار رو بیشتر از رفیق داریا🙂 🙂 🙂 )
از الان تا ۱۰روز اینده برای استراحت وقت دارید بعد اون تا شیش ماه دیگه از مرخصی خبری نیست
فقط آقای سروش شما تا پایان ساعت کاری یه اتود ساده و اولیه برام بیارید
مهندس سروش:حتما
من:خب سوالی نیست؟؟
یا علی
اولین نفر خارج شدم که تمنا از پشت صدام زد
تمنا:جناب پارسیان
من:بفرمائید
تمنا:من توانایی این مسولیت رو تو این پروژه دارم و ازت میخوام منو انتخاب کنی
من:بعدا در این مورد حرف میزنیم
راستی برای این تعطیلات با ایلیا و رادوین برنامه ریزی کردم شما هم با خانم خجسته با ما میاید شمال اماده باشید فردا حرکت میکنیم
نذاشتم بهانه بیاره سریع حرکت کردم سمت اتاقم
تو تمام ساعت اداری فکرم یا پیش این پروژه بود یا درگیر تمنا
با صدای در به خودم اومدم
من:بفرمائید
مهندس سروش:ببخشید اتود ها رو اوردم
من:آها بیارش ببینم
وقتی طرح هاش رو دیدم واقعا خوشم اومد
با این سن کمش هم سابقه خوبی داشت هم کارش عالی بود
به این میگن یه فرد ماهر
من:آفرین از حد انتظارم هم بهتر بود
🙂 🙂 🙂 🙂
مهندس سروش:ممنون اگ کاری ندارید رفع زحمت کنم
من:خسته نباشید😊 😊 😊
کارای شرکت که تموم شد تمناشون رفته بودن
برای همین رفتم خونه تا برای یه سفر عالی اماده شم
صبح که بیدار شدم
ساکم رو گذاشتم تو ماشین و رفتم صبحانه تکی زدم بر بدن و راه افتادم سمت خونه رادوین
دم در یه تک بوق زدم که پرید بیرون
رادوین:سلام
من:سلام
رادوین:بریم
زیر چشمی نگاش کردم
نیشش تا بناگوش که کمه تا پس سرش باز بود
من:خاک تو سرت
رادوین:عه خوبه خودتم از درون داری بندری میرقصی
۶۴.۲k
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.