رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۹
(بچه ها زیاد بود بقیشو حوصله نداشتم بنویسم😊 )
بعد با یه لحن ناراحتی😔 😔 😔 😔 گفت
دایی:آرشامی نگران نباش خودم برات نوه میارم از تک دخترت که آبی گرم نمیشه
تا اینو گفت جیغ من بالا رفت الینا هم رنگ به رنگ شد
من:دایی برو خداروشکر کن که از خودت مایه گذاشتی وگرنه من میدونستم با تو
دایی:عه تو کی اومدی زلزله؟
خواستم چیزی بگم که ادامه داد
دایی:به!ببین کی اینجاس خوبی راشا جان هنوز سالمی از دست این زلزله؟؟؟خدا بهت صبر بده
از حرفی که از راشا شنیدم موندم زد منو ضایع کرد یا ایلیا رو
راشا:ایلیا جان شما خودت دنبال شری من که مثل شما حوصله ندارم،برای همین زیاد پا رو دم تمنا نمیذارم
منم برای لینکه ییشتر ازم تعریف نشه گفتم
من:خب بابا بسه،بابا حالت خوبه؟؟
بابا:خوبم بابا
بعد کلی تو سر و کل زدن با ایلیا و مرخص شدن بابا
رفتیم خونه🏠 🏠 🏠 🏠
♡♡♡راشا♡♡♡
آخی خدایا شکرت
(چه خبرته بابا انگار چی شده هیچی نیست فقط صبح که بیدار شدی نقش یه سرویس خوب هم انجام میدی)
خب همینم برای منه عاشق یه فرصته خوبه
(باشه بابا به نقشه هات فکر کن)
خوب مریم خانم شما که اخرش کم میاری پس از اول حرف نزن
(باوشه بهش میگم)
حتما بگو خبرش رو هم بهم بده
(کم نیاری؟)
کم اوردم بهت خبر میدم
(آق راشا کاری نکن آخر داستانت پایان تلخ بشه هااا)
ببخشید اصلا همین الان میخوابم
(آفرین برو بخواب که فردا کلی کار سرت ریختم)
نویسنده ام نویسنده های قدیم والا
(چیزی گفتی؟؟؟)
نه فقط گفتم شب خوش
(آها،شب بخیر)
چشمامو بستم و با فکر تمنا به خواب رفتم
😴 😴 😴 😴 😴
من:صبح آمد و وقت رفتن،حرفی نداریم ما واسیه گفتن....
مامان:اه راشا مادر آخه این چه صداییه تو داری آخه تو حموم اونم اول صبح جای خوندن؟
ماشاالله جدید هم نمیخونی دلم خوش باشه
😄 😄 😄 😄 😄
من:چشم مادر جان چشم دیگ نمیخونم
مامان:آفرین پسرم زود تر هم بیا بیرون که یه وقت دختر مردم منتظر نمونه
با این حرف مامان نیشم به کل باز شد
(اون که هر وقت اسم تمنا بیاد باز میشه)
سریع گربه شور کردم اومدم بیرون)
یه تیپ تمنا کش زدم
(😄 😄 😄 😄 عجب فانتزی هایی داری،تمنا کش😄 😄 😄 😄 )
خب حالا،بعدش با عطرم دوش گرفتم
پیش به سوی شرکت
و
عشقم
دم در خونه تمناشون که رسیدم یه تک زنگ به گوشی تمنا زدم که بیاد
وقتی از در اومد بیرون تا میتونستم قربون صدقش رفتم تا نشست کنارم
تمنا:سلام خوبی
من:سلام خوبم خوبی
تمنا:بله ممنون
حرکت کردم و ضبط ماشین رو هم روشن کردم
وقتی رسیدیم رها خانم هم اومدن و سوییچ ماشین تمنا رو داد
و با هم به طرف شرکت حرکت کردیم
تو اتاق بودم که یه ضرب باز شد
من:چه خبرته دیوانه؟؟
رادوین:راشا پروژه نگین رو بردیم
من:رادوین جون من راست میگی؟
تا این حرفو زدم رادوین با ناراحتی گفت😔 😔 😔
پارت_۹
(بچه ها زیاد بود بقیشو حوصله نداشتم بنویسم😊 )
بعد با یه لحن ناراحتی😔 😔 😔 😔 گفت
دایی:آرشامی نگران نباش خودم برات نوه میارم از تک دخترت که آبی گرم نمیشه
تا اینو گفت جیغ من بالا رفت الینا هم رنگ به رنگ شد
من:دایی برو خداروشکر کن که از خودت مایه گذاشتی وگرنه من میدونستم با تو
دایی:عه تو کی اومدی زلزله؟
خواستم چیزی بگم که ادامه داد
دایی:به!ببین کی اینجاس خوبی راشا جان هنوز سالمی از دست این زلزله؟؟؟خدا بهت صبر بده
از حرفی که از راشا شنیدم موندم زد منو ضایع کرد یا ایلیا رو
راشا:ایلیا جان شما خودت دنبال شری من که مثل شما حوصله ندارم،برای همین زیاد پا رو دم تمنا نمیذارم
منم برای لینکه ییشتر ازم تعریف نشه گفتم
من:خب بابا بسه،بابا حالت خوبه؟؟
بابا:خوبم بابا
بعد کلی تو سر و کل زدن با ایلیا و مرخص شدن بابا
رفتیم خونه🏠 🏠 🏠 🏠
♡♡♡راشا♡♡♡
آخی خدایا شکرت
(چه خبرته بابا انگار چی شده هیچی نیست فقط صبح که بیدار شدی نقش یه سرویس خوب هم انجام میدی)
خب همینم برای منه عاشق یه فرصته خوبه
(باشه بابا به نقشه هات فکر کن)
خوب مریم خانم شما که اخرش کم میاری پس از اول حرف نزن
(باوشه بهش میگم)
حتما بگو خبرش رو هم بهم بده
(کم نیاری؟)
کم اوردم بهت خبر میدم
(آق راشا کاری نکن آخر داستانت پایان تلخ بشه هااا)
ببخشید اصلا همین الان میخوابم
(آفرین برو بخواب که فردا کلی کار سرت ریختم)
نویسنده ام نویسنده های قدیم والا
(چیزی گفتی؟؟؟)
نه فقط گفتم شب خوش
(آها،شب بخیر)
چشمامو بستم و با فکر تمنا به خواب رفتم
😴 😴 😴 😴 😴
من:صبح آمد و وقت رفتن،حرفی نداریم ما واسیه گفتن....
مامان:اه راشا مادر آخه این چه صداییه تو داری آخه تو حموم اونم اول صبح جای خوندن؟
ماشاالله جدید هم نمیخونی دلم خوش باشه
😄 😄 😄 😄 😄
من:چشم مادر جان چشم دیگ نمیخونم
مامان:آفرین پسرم زود تر هم بیا بیرون که یه وقت دختر مردم منتظر نمونه
با این حرف مامان نیشم به کل باز شد
(اون که هر وقت اسم تمنا بیاد باز میشه)
سریع گربه شور کردم اومدم بیرون)
یه تیپ تمنا کش زدم
(😄 😄 😄 😄 عجب فانتزی هایی داری،تمنا کش😄 😄 😄 😄 )
خب حالا،بعدش با عطرم دوش گرفتم
پیش به سوی شرکت
و
عشقم
دم در خونه تمناشون که رسیدم یه تک زنگ به گوشی تمنا زدم که بیاد
وقتی از در اومد بیرون تا میتونستم قربون صدقش رفتم تا نشست کنارم
تمنا:سلام خوبی
من:سلام خوبم خوبی
تمنا:بله ممنون
حرکت کردم و ضبط ماشین رو هم روشن کردم
وقتی رسیدیم رها خانم هم اومدن و سوییچ ماشین تمنا رو داد
و با هم به طرف شرکت حرکت کردیم
تو اتاق بودم که یه ضرب باز شد
من:چه خبرته دیوانه؟؟
رادوین:راشا پروژه نگین رو بردیم
من:رادوین جون من راست میگی؟
تا این حرفو زدم رادوین با ناراحتی گفت😔 😔 😔
۱۱۶.۲k
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.