یک نفر باید باشد
یک نفر باید باشد
که بدونِ ترسِ هیچگونه قضاوتی،برایش همه چیز را تعریف کنی.
تمامِ حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری.
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند ، و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند...
حرف هایی
که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیفتی لال می شوی!
یک نفر
که وقتی تو دهان باز کردی نگوید "آره میدانم!" اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند!
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد
مثلا
اگر جایی شنید "نصیحت" ، بدون درنگ بپرسد : نصیحت؟ببخشید نصیحت یعنی چه؟
وقتی تو گفتی فلان طور شد،نگوید "آهان!برای من هم شده.ببین تو نباید اینطور کنی،به نظر من فلان کار را بکن".
یک نفر
که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد ، پوزخند نزند!به شوخی نگیرد!جدی بگیرد!خیلی هم جدی بگیرد...
آنقدر
که یک سیلیِ جانانه مهمانت کند و با تمام قدرتش بزند زیرِ گوشَت.
یک نفر
که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد.
مثل همه ی آنهایی که خود را علّامه ی دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف می کنی،دستپاچه شود ، گوش بدهد!
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند!
راه کار ندهد!
فقط گوش کند...
یک نفر
که بداند این چیز هایی که تو تعریف می کنی،جواب منطقی ندارد.
اصلا منطق در مقابل این حرف ها "بیچاره" است!
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند،صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد.
بعضی آدم ها درونشان روی کمربندِ زلزله است!
گاهی حرف می زنند
تا ویرانیِ زلزله ی درونشان را به تعویق بیاندازند.
حرف زدن گاهی مسکّن است
آدم ها گاهی حرف می زنند
نه برای اینکه چیزی بشنوند
نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند...
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد ، آرام می گیرند!
به قول آن رفیقمان که میگفت: "حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان،که قرار است فردا بمیرد...
همین
که بدونِ ترسِ هیچگونه قضاوتی،برایش همه چیز را تعریف کنی.
تمامِ حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری.
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند ، و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند...
حرف هایی
که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیفتی لال می شوی!
یک نفر
که وقتی تو دهان باز کردی نگوید "آره میدانم!" اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند!
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد
مثلا
اگر جایی شنید "نصیحت" ، بدون درنگ بپرسد : نصیحت؟ببخشید نصیحت یعنی چه؟
وقتی تو گفتی فلان طور شد،نگوید "آهان!برای من هم شده.ببین تو نباید اینطور کنی،به نظر من فلان کار را بکن".
یک نفر
که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد ، پوزخند نزند!به شوخی نگیرد!جدی بگیرد!خیلی هم جدی بگیرد...
آنقدر
که یک سیلیِ جانانه مهمانت کند و با تمام قدرتش بزند زیرِ گوشَت.
یک نفر
که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد.
مثل همه ی آنهایی که خود را علّامه ی دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف می کنی،دستپاچه شود ، گوش بدهد!
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند!
راه کار ندهد!
فقط گوش کند...
یک نفر
که بداند این چیز هایی که تو تعریف می کنی،جواب منطقی ندارد.
اصلا منطق در مقابل این حرف ها "بیچاره" است!
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند،صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد.
بعضی آدم ها درونشان روی کمربندِ زلزله است!
گاهی حرف می زنند
تا ویرانیِ زلزله ی درونشان را به تعویق بیاندازند.
حرف زدن گاهی مسکّن است
آدم ها گاهی حرف می زنند
نه برای اینکه چیزی بشنوند
نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند...
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد ، آرام می گیرند!
به قول آن رفیقمان که میگفت: "حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان،که قرار است فردا بمیرد...
همین
۵۰.۱k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.