رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۹۱
اقای سهیلی:بله میشه الانم بهتره برید پیش خانواده هاتون تا از بهنود ارژنگ بازجویی شه و با شما تماس گرفته شه
همه پاشدیم تشکر کردیمو رفتیم بیرون ریحانه دل تو دلش نبود
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
بعد از چند مین رسیدیم
~~~ریحانه~~~
وای خدا رسیدیم
همین که از ماشین پیاده شدیم من بغض کردم
رفتیم دمه در خونه زنگ خونرو زدیم صدای داداشیم بود
راشا:بله
من:ب..باز کن راشا
راشا:شم....
حرف تو دهنش ماسید
در خونه با صدای تیکی باز شد
همه با پاهای لرزون رفتیم تو
در باز شد و راشا دویید سمت ما اول رزا رو دید با گریه رفت بغلش سرو صورتشو میب*و*سید و حرف میزدن تند تند رزا هم در مقابلش گریه میکرد بعد راشا ولش کرد و پیشونیشو ب*و*سید
مامان از در اومد بیرون راشا نگاش به من افتاد با بهت داشت نگام میکرد
من یهو زدم زیر گریه
من:داداشی
یهو راشا به خودش اومد و محکم بغلم کرد
راشا:جون داداشی عمر داداشی همه کس داداشی همه وجود داداش کجا بودی دورت بگردم
جفدمون بغل هم گریه میکردیم راشا تند تند سرو صورتمو میب*و*سید
راشا:چکار کردن باهات خواهری ای کاش من جای تو بودم دورت بگردم
من:نگو اینجوری داداشی
راشا پیشونیمو ب*و*سید
راشا:برو بغل مامان عشق داداش
از بغل راشا بیرون اومدم
وای خدای من چقدر شکسته شده
من:مامانی
بغلم کرد این اغوش خاصه برای من خیلیییی تو بغل همه یکی یکی رفتم به جز رها
رفتم تو خونه
رها وسز اتاق منتظر بود تا چشمش به من افتاد
یهو تو بغل ارمان از حال رفت
ارمان:رها رها رها خانم
بغلش کرد بردش بالا
تو چشمای همه اشک جمع شده بود
~~~ارمان~~~
بلندش کردم بردمش تو اتاق
این که دوباره از حال رفت
درو باز کردم
گذاشتمش رو تخت
کلیپس سرشو باز کردم
موهای بلند مشکیش ریخت روی بالش
دست کشیدم تو موهاش که چشماشو باز کرد
من:حالت خوبه رها
رها بلند شد نشست رو تخت شروع کرد به خندیدن
رها:اومدن ارمان خواهرام اومدن
پرید بغلم کرد
رها:وای ارمان باورم نمیشه
هنگ کردم
دستامو دورش حلقه کردم سرمو تو موهاش فرو کردم
خیلی خوش بو بود
محکم تر بغلش کردم
سرشو برد عقب
نمیدونم چم شد که سرمو بردم جلو ل*ب*امو رو ل*ب*اش گذاشتم نمیدونم چم شد یهو تو حال خودم نبودم اصلا نمیفهمیدم دارم چکار میکنم
که مشتایی به سینم خورد
تازه فهمیدم چه گندی زدم
سرمو تند بردم عقب که یه طرف صورتم سوخت
رها تند از روی تخت بلند شد
رها:فکر میکردم ادمی میشه بهت اعتماد کرد ولی میبینم نه توهم مثل بقیه ای
بلند شدم باید بهش توضیح میدادم که از قصد نبوده
من:رها گوش کن
رها:نه تو گوش کن تو عمرم حتی اجازه ندادم پسری به جز برادرم منو بعل کنه و تو تنهاییام و غم و غصه هام پیشم باشه ولی من به تو اعتماد کردم با تو راحت بودم سفره دلمو پیش تو باز کردم
پارت_۹۱
اقای سهیلی:بله میشه الانم بهتره برید پیش خانواده هاتون تا از بهنود ارژنگ بازجویی شه و با شما تماس گرفته شه
همه پاشدیم تشکر کردیمو رفتیم بیرون ریحانه دل تو دلش نبود
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
بعد از چند مین رسیدیم
~~~ریحانه~~~
وای خدا رسیدیم
همین که از ماشین پیاده شدیم من بغض کردم
رفتیم دمه در خونه زنگ خونرو زدیم صدای داداشیم بود
راشا:بله
من:ب..باز کن راشا
راشا:شم....
حرف تو دهنش ماسید
در خونه با صدای تیکی باز شد
همه با پاهای لرزون رفتیم تو
در باز شد و راشا دویید سمت ما اول رزا رو دید با گریه رفت بغلش سرو صورتشو میب*و*سید و حرف میزدن تند تند رزا هم در مقابلش گریه میکرد بعد راشا ولش کرد و پیشونیشو ب*و*سید
مامان از در اومد بیرون راشا نگاش به من افتاد با بهت داشت نگام میکرد
من یهو زدم زیر گریه
من:داداشی
یهو راشا به خودش اومد و محکم بغلم کرد
راشا:جون داداشی عمر داداشی همه کس داداشی همه وجود داداش کجا بودی دورت بگردم
جفدمون بغل هم گریه میکردیم راشا تند تند سرو صورتمو میب*و*سید
راشا:چکار کردن باهات خواهری ای کاش من جای تو بودم دورت بگردم
من:نگو اینجوری داداشی
راشا پیشونیمو ب*و*سید
راشا:برو بغل مامان عشق داداش
از بغل راشا بیرون اومدم
وای خدای من چقدر شکسته شده
من:مامانی
بغلم کرد این اغوش خاصه برای من خیلیییی تو بغل همه یکی یکی رفتم به جز رها
رفتم تو خونه
رها وسز اتاق منتظر بود تا چشمش به من افتاد
یهو تو بغل ارمان از حال رفت
ارمان:رها رها رها خانم
بغلش کرد بردش بالا
تو چشمای همه اشک جمع شده بود
~~~ارمان~~~
بلندش کردم بردمش تو اتاق
این که دوباره از حال رفت
درو باز کردم
گذاشتمش رو تخت
کلیپس سرشو باز کردم
موهای بلند مشکیش ریخت روی بالش
دست کشیدم تو موهاش که چشماشو باز کرد
من:حالت خوبه رها
رها بلند شد نشست رو تخت شروع کرد به خندیدن
رها:اومدن ارمان خواهرام اومدن
پرید بغلم کرد
رها:وای ارمان باورم نمیشه
هنگ کردم
دستامو دورش حلقه کردم سرمو تو موهاش فرو کردم
خیلی خوش بو بود
محکم تر بغلش کردم
سرشو برد عقب
نمیدونم چم شد که سرمو بردم جلو ل*ب*امو رو ل*ب*اش گذاشتم نمیدونم چم شد یهو تو حال خودم نبودم اصلا نمیفهمیدم دارم چکار میکنم
که مشتایی به سینم خورد
تازه فهمیدم چه گندی زدم
سرمو تند بردم عقب که یه طرف صورتم سوخت
رها تند از روی تخت بلند شد
رها:فکر میکردم ادمی میشه بهت اعتماد کرد ولی میبینم نه توهم مثل بقیه ای
بلند شدم باید بهش توضیح میدادم که از قصد نبوده
من:رها گوش کن
رها:نه تو گوش کن تو عمرم حتی اجازه ندادم پسری به جز برادرم منو بعل کنه و تو تنهاییام و غم و غصه هام پیشم باشه ولی من به تو اعتماد کردم با تو راحت بودم سفره دلمو پیش تو باز کردم
۵۷.۰k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.