رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت:۹۰
مانتو و شالو ازش گرفتمو تشکر کردم و رفتم دست ریحانرو گرفتم بردم پشت یکی از درختا
یکی از مانتو و شالو دادم بهش پوشید خودمم پوشیدم هم بلند بود و هم گشاد
پلیسا رفتن تو خونه دنبال ارسن
بدبخت ترسو
رفتیم بیرون
محمد امین و احمدو دیدم یا بهتره بگم سامیارو محمد
بهشون لبخند تشکر امیزی زدم اوناهم در جوابم سرشونو خم کردن
سامیار اومد نزدیکمون ارمیا و اراد ازش تشکر کردن بعد سامیار گفت که
سامیار:قرار نبود پلیسا امروز بیان ولی فهمیدم ارسن فهمید ما پلیسیم اونم از حرفایی که ارمیا و ریحانه میزدن ارسن گوش میکرد منم از فرصت استفاده کردمو با احمد اومدیم بیرون و از این ورم زنگ زدیم که ماموریت لو رفته و باید هرچه زودتر خودشونو برسونن
بعدشم شما چهار نفر باید بیاین اراده پلیس که گزارش بدین الانم سوار شین برید
ماهم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم
دلم برای همه خیلی تنگ شده بود
تا رسیدن به اراده من بغل اراد بودم و این بعنی ارامش
سرم رو شونش بود اونم سرش رو سر من
من:یعنی تموم شد همه چی
اراد:اره عزیزم تموم شد همه چی
بهش نگاه کردم
من:اراد من چجوری با این بدنم لباس عروس بپوشم
اراد:بدنت چشه
من:اراد بدنم کبود و زخمه
اراد سر شونمو ب*و*سید
اراد:خودم خوبش میکنم خانمم
خندیدیم
دیگ تا رسیدن به اراده چیزی نگفتم
رسیدیم پیاده شدیم رفتیم تو
از پله ها رفتیم بالا روبه روی یه اتاق وایسادیم
که اجازه صادر شد
رفتیم تو یه مرد مسن نشسته بود پشت میز
همه با هم سلام کردیم
اقای سهیلی:سلام بچه ها بفرمایید بشینید
چهارتامون نشستیم
اقای سهیلی:کسی هست بین شما ازدواج کرده باشه؟
من و اراد:ما
اقای سهیلی:نامزدین یا زن و شوهر؟
اراد:نامزد هستیم
اقای سهیلی رو کرد سمت ریحانه و ارمیا
اقای سهیلی:شما دو تا چی
ریحانه و ارمیا:نه
اقای سهیلی:خوب از شماها من گزارش میگیرم از روز اولی که مزاحمتون شدن برام توضیح بدین
هممون شروع به گفتن کردیم
یهو در زده شد
اقای سهیلی:بفرمایید
سامیار اومد تو
سامیار:قربان ما رفتیم خونه رو گشتیم سه نفر بیهوش بودن و دستگیرشون کردیم ولی دونفر به اسم ارسن کاشف و ایدا احمدی فرار کردن الانم بهنود ارژنگ دستگیره و تو اتاق بازجوییه
ته دلم خالی شد
رنگم پرید مخصوصا ریحانه
اقای سهیلی:باشه میتونی بری
سامیار از اتاق رفت بیرون
اقای سهیلی:ارسن کاشف با کدومتون کار داشت؟
ریحانه:من و ارمیا
اقای سهیلی:بهنود ارژنگ چی؟
من:من و اراد
اقای سهیلی: جون شما تا پیدا شدنشون در خطره چه شماها چه خواهر برادراتون بهتره از اینجا برید البته الان باید برید پیش خانواده هاتون ولی هر چه زوتر بهتر
من:اخه یعنی چی یعنی ما هنوزم جونمون در خطره؟
اقای سهیلی:بله
ریحانه:یعنی بازم امکان داره دزدیده بشیم
پارت:۹۰
مانتو و شالو ازش گرفتمو تشکر کردم و رفتم دست ریحانرو گرفتم بردم پشت یکی از درختا
یکی از مانتو و شالو دادم بهش پوشید خودمم پوشیدم هم بلند بود و هم گشاد
پلیسا رفتن تو خونه دنبال ارسن
بدبخت ترسو
رفتیم بیرون
محمد امین و احمدو دیدم یا بهتره بگم سامیارو محمد
بهشون لبخند تشکر امیزی زدم اوناهم در جوابم سرشونو خم کردن
سامیار اومد نزدیکمون ارمیا و اراد ازش تشکر کردن بعد سامیار گفت که
سامیار:قرار نبود پلیسا امروز بیان ولی فهمیدم ارسن فهمید ما پلیسیم اونم از حرفایی که ارمیا و ریحانه میزدن ارسن گوش میکرد منم از فرصت استفاده کردمو با احمد اومدیم بیرون و از این ورم زنگ زدیم که ماموریت لو رفته و باید هرچه زودتر خودشونو برسونن
بعدشم شما چهار نفر باید بیاین اراده پلیس که گزارش بدین الانم سوار شین برید
ماهم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم
دلم برای همه خیلی تنگ شده بود
تا رسیدن به اراده من بغل اراد بودم و این بعنی ارامش
سرم رو شونش بود اونم سرش رو سر من
من:یعنی تموم شد همه چی
اراد:اره عزیزم تموم شد همه چی
بهش نگاه کردم
من:اراد من چجوری با این بدنم لباس عروس بپوشم
اراد:بدنت چشه
من:اراد بدنم کبود و زخمه
اراد سر شونمو ب*و*سید
اراد:خودم خوبش میکنم خانمم
خندیدیم
دیگ تا رسیدن به اراده چیزی نگفتم
رسیدیم پیاده شدیم رفتیم تو
از پله ها رفتیم بالا روبه روی یه اتاق وایسادیم
که اجازه صادر شد
رفتیم تو یه مرد مسن نشسته بود پشت میز
همه با هم سلام کردیم
اقای سهیلی:سلام بچه ها بفرمایید بشینید
چهارتامون نشستیم
اقای سهیلی:کسی هست بین شما ازدواج کرده باشه؟
من و اراد:ما
اقای سهیلی:نامزدین یا زن و شوهر؟
اراد:نامزد هستیم
اقای سهیلی رو کرد سمت ریحانه و ارمیا
اقای سهیلی:شما دو تا چی
ریحانه و ارمیا:نه
اقای سهیلی:خوب از شماها من گزارش میگیرم از روز اولی که مزاحمتون شدن برام توضیح بدین
هممون شروع به گفتن کردیم
یهو در زده شد
اقای سهیلی:بفرمایید
سامیار اومد تو
سامیار:قربان ما رفتیم خونه رو گشتیم سه نفر بیهوش بودن و دستگیرشون کردیم ولی دونفر به اسم ارسن کاشف و ایدا احمدی فرار کردن الانم بهنود ارژنگ دستگیره و تو اتاق بازجوییه
ته دلم خالی شد
رنگم پرید مخصوصا ریحانه
اقای سهیلی:باشه میتونی بری
سامیار از اتاق رفت بیرون
اقای سهیلی:ارسن کاشف با کدومتون کار داشت؟
ریحانه:من و ارمیا
اقای سهیلی:بهنود ارژنگ چی؟
من:من و اراد
اقای سهیلی: جون شما تا پیدا شدنشون در خطره چه شماها چه خواهر برادراتون بهتره از اینجا برید البته الان باید برید پیش خانواده هاتون ولی هر چه زوتر بهتر
من:اخه یعنی چی یعنی ما هنوزم جونمون در خطره؟
اقای سهیلی:بله
ریحانه:یعنی بازم امکان داره دزدیده بشیم
۵۳.۴k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.