رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۸۵
تند رفتم تو اتاق ریحانه راشا اونجا نبود رفتم تو اتاقش اونجا خم نبود رفتم تو اتاق رزا اونجا بود
دیدم رو تخت دراز کشیده
با صدای در برگشت سمت من
من:راشا راشا
راشا پاشد از روی تخت
راشا:چی شده
من:راشا رها تب داره
راشا رنگش پرید
از روی تخت پرید پایین منو کنار زد اومد بیرون از اتاق منم دنبالش رفتم تو اتاق
راشا رفت کنار رها ل*ب*اشو گذاست رو پیشونیش
بلند شد بلندش کرد رو دستش
راشا:ارمان داداش بپر ماشینو روشن کن
تند رفتم پایین که مامان ارزو و خاله ریما و ایناز نشستن روی مبل
خاله ریما:کجا میری خاله؟
من:خاله رها تب کرده داریم میبریمش دکتر نگران نباشید
خاله دوباره زد زیر گریه مامان اومد ارومش کرد
که راشا اومد پایین خاله با دیدن رها گریش بیشتر شد
راسا رها رو داد بغل من
صورتشاز تب سرخ شده بود
من:راشا تو بمون پیش خاله و مامان من رها رو میبرم دکتر
تند بردمش پشت ماشین خابوندمش
سریع سوار شدم روندم
یاد ارمیا و اراد افتادم نباید بزارم اشکام بریره ولی نشد
اشکام ریختن رو گونه هام
با مشت میزدم رو فرمون
من:لعنتی لعنتی لعنتیای خدا اتفاقی براشون نیوفته خدایاااااا
رسیدیم بیمارستان
ماشینو پارک کردم
رفتم رها رو از عقب برداشتم بردمش داخل
من:خانم پرستار حال خانمم بده
پرستار:ببرش بزارش تو اتاق ۲۱۰
تند بردمش گذاشتمش رو تخت
از حال رفته بود
الهی
کنارش رو صندلی نشستم
گونشو نوازش کردم
یه پسر جوون با همون پرستار اومد تو
اخم کردم نکنه اون قراره رها رو معاینه کنه
پسره دستش رفت سمت دکمه های مانتوش که دستشو گرفتم
من:اینجا یه دکتر خانم نداره
دکتر:داره ولی الان نیستن شوهرشی؟
من:اره
دکتر:من باید معاینش کنم حالشون بده
من:خودم دکمه هاشو باز میکنم
دستشو کنار زدم
دکمههاشو باز کردم
لباسشو زد بالا
گوشیو گذاشت رو شکمش
اعصابم خرد شد
ولی خودمو کنترل کردم
دکتر: فشارشون افتاده و هم از بی غذاییمریضشدن میشه گفت یجور سوء تغذیست باید غذاشو درست کنه وگرنه از بین میره سرم و دارو هم براش مینویسم
من:مرسی دکتر
دکتر:خواهش میکنم
رفت بیرون
بعد پرستار با یه سرم اومد وای خدا این سویمن سرمشه اوففقف
پرستار سرمو زد رفت بیرون
رها چشماشو باز کرد
تند رفتم کنارش
من:خویی رها
رها:نه سردمه ولی از تو داغم
من:مریض شدی خانمی خوب میشی
پیشونیشو ب*و*سیدم
تبش یکم اومد پایین
رها همینجوری داشت نگام میکرد
دستمو بردم جلو موهاشو نوازش کردم
من:اروم باش خانمی
رها دستمو گرفت تو دستش چشماشو بست
رها:تو باشی خوبم
یجوری شدم
با دستم دستشو نوازش کردم
~~~رزا~~~
بهنود منو به زور رک پاهاش نشوند
من:بهنود ولم کن
بهنود بازومو ب*و*سید که چندشم شد و چشمامو بستم
پارت_۸۵
تند رفتم تو اتاق ریحانه راشا اونجا نبود رفتم تو اتاقش اونجا خم نبود رفتم تو اتاق رزا اونجا بود
دیدم رو تخت دراز کشیده
با صدای در برگشت سمت من
من:راشا راشا
راشا پاشد از روی تخت
راشا:چی شده
من:راشا رها تب داره
راشا رنگش پرید
از روی تخت پرید پایین منو کنار زد اومد بیرون از اتاق منم دنبالش رفتم تو اتاق
راشا رفت کنار رها ل*ب*اشو گذاست رو پیشونیش
بلند شد بلندش کرد رو دستش
راشا:ارمان داداش بپر ماشینو روشن کن
تند رفتم پایین که مامان ارزو و خاله ریما و ایناز نشستن روی مبل
خاله ریما:کجا میری خاله؟
من:خاله رها تب کرده داریم میبریمش دکتر نگران نباشید
خاله دوباره زد زیر گریه مامان اومد ارومش کرد
که راشا اومد پایین خاله با دیدن رها گریش بیشتر شد
راسا رها رو داد بغل من
صورتشاز تب سرخ شده بود
من:راشا تو بمون پیش خاله و مامان من رها رو میبرم دکتر
تند بردمش پشت ماشین خابوندمش
سریع سوار شدم روندم
یاد ارمیا و اراد افتادم نباید بزارم اشکام بریره ولی نشد
اشکام ریختن رو گونه هام
با مشت میزدم رو فرمون
من:لعنتی لعنتی لعنتیای خدا اتفاقی براشون نیوفته خدایاااااا
رسیدیم بیمارستان
ماشینو پارک کردم
رفتم رها رو از عقب برداشتم بردمش داخل
من:خانم پرستار حال خانمم بده
پرستار:ببرش بزارش تو اتاق ۲۱۰
تند بردمش گذاشتمش رو تخت
از حال رفته بود
الهی
کنارش رو صندلی نشستم
گونشو نوازش کردم
یه پسر جوون با همون پرستار اومد تو
اخم کردم نکنه اون قراره رها رو معاینه کنه
پسره دستش رفت سمت دکمه های مانتوش که دستشو گرفتم
من:اینجا یه دکتر خانم نداره
دکتر:داره ولی الان نیستن شوهرشی؟
من:اره
دکتر:من باید معاینش کنم حالشون بده
من:خودم دکمه هاشو باز میکنم
دستشو کنار زدم
دکمههاشو باز کردم
لباسشو زد بالا
گوشیو گذاشت رو شکمش
اعصابم خرد شد
ولی خودمو کنترل کردم
دکتر: فشارشون افتاده و هم از بی غذاییمریضشدن میشه گفت یجور سوء تغذیست باید غذاشو درست کنه وگرنه از بین میره سرم و دارو هم براش مینویسم
من:مرسی دکتر
دکتر:خواهش میکنم
رفت بیرون
بعد پرستار با یه سرم اومد وای خدا این سویمن سرمشه اوففقف
پرستار سرمو زد رفت بیرون
رها چشماشو باز کرد
تند رفتم کنارش
من:خویی رها
رها:نه سردمه ولی از تو داغم
من:مریض شدی خانمی خوب میشی
پیشونیشو ب*و*سیدم
تبش یکم اومد پایین
رها همینجوری داشت نگام میکرد
دستمو بردم جلو موهاشو نوازش کردم
من:اروم باش خانمی
رها دستمو گرفت تو دستش چشماشو بست
رها:تو باشی خوبم
یجوری شدم
با دستم دستشو نوازش کردم
~~~رزا~~~
بهنود منو به زور رک پاهاش نشوند
من:بهنود ولم کن
بهنود بازومو ب*و*سید که چندشم شد و چشمامو بستم
۵۸.۷k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.