❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــق...
پارت 72
مهرداد : چقدر خوب بود دیدن شادی عزیزت محسن کنار گوشم گفت : پاشو تو نمی خوای کادو بدی
- نه
محسن : نگو کادو نگرفتی
- گرفتم
محسن : خودت می خوای بدی ...منظورم اینه جلو کسی نمی خوای بدی
- آره
خندید وگفت : ای جانم داداش ما هم احساسی شده
- محسن
محسن باز خندید وگفت : چیع خوب بهت نمیاد
محیا واسه امون کیک آورد مشغول خوردن شدیم ولی هر بار نیلوفر رونگاه می کردم لبخند رو لبش بود
بچه ها کم کم داشتن آماده می شدن برن خیلی خسته بودم وبلند شدم رفتم اتاقم محسن پشت سرم اومد وگفت : می خواستم حرف بزنیم
- باشه واسه یه روز دیگه خیلی خستم محسن توگرما داغون شدم
محسن :رفتی اهواز چیکار ؟
- بخاطر کارای دانشگاهم
محسن : چی ؟ دوباره بری اهواز ما بخاطر تو اومدیم اینجا
- درس ام چی محسن
محسن : اونجا نه مهرداد باز حالت بد میشه
- اون مربوط به چند سال پیشه اونو فراموش کردم محسن ولی تو برام یاداوریش می کنی
محسن : نیلوفر چی
- محسن گفتم فرداحرف می زنیم واقعا خستم انقدرم این حرفو تکرار نکن چند بار بگم چندبار بگم گذشته رو برام یادآوری نکن چرا نمیگی خودم مقصر بودم چرا اسم خودت رو نمیاری چرا نمیگی تو عاشق اون زن بودی نه من ...البته بهتره بگم حوس نه عشق
محسن پوزخندی زدوگفت : ولی تو بااون رابطه داشتی نه من تو نامردی کردی نه من
- محسن برو بیرون خواهش می کنم
محسن : به هرحال اون زن عاشق تو شد نه من
اینا رو گفت ورفت عصبی بودم از دست برادرخونی خودم بخاطرش باآبروی خودم بازی کردم هنوزم همه منو به چشم یه آدم حوس باز می بینن
با صدای در سرمو بلند کردم
- اجازه هست ؟
نیلوفر بوددلیل حال خوبم بهش لبخند زدم وگفتم : بیا تو
اومد توواتاق وگفت : خوبی مهرداداحساس می کنم حالت بده ؟
- خوبم گلم فقط خیلی خستم بخوابم درست میشه
نشست لبه ای تخت وگفت : چرا رفتی اهواز ؟
- میشه فردا حرف بزنیم عزیزم فردا کلی حرف دارم باهات
نیلوفر : باشه
بلند شد ورفت طرف در
- نیلوفر
برگشت نگاهم کرد لبخندی زدم وگفتم : خیلی دوست دارم
لبخند زدورفت بیرون چراغ رووخاموش کردم ورفتم تو تخت چطور باید به نیلوفر می گفتم چه مشکلی دارم اگه باااش کنارنیومد چی ؟! خدایا تودت بهم کمک کن نمی خوام اونو از دست بدم نمی خوام دلشو بشکنم
عشــــــق...
پارت 72
مهرداد : چقدر خوب بود دیدن شادی عزیزت محسن کنار گوشم گفت : پاشو تو نمی خوای کادو بدی
- نه
محسن : نگو کادو نگرفتی
- گرفتم
محسن : خودت می خوای بدی ...منظورم اینه جلو کسی نمی خوای بدی
- آره
خندید وگفت : ای جانم داداش ما هم احساسی شده
- محسن
محسن باز خندید وگفت : چیع خوب بهت نمیاد
محیا واسه امون کیک آورد مشغول خوردن شدیم ولی هر بار نیلوفر رونگاه می کردم لبخند رو لبش بود
بچه ها کم کم داشتن آماده می شدن برن خیلی خسته بودم وبلند شدم رفتم اتاقم محسن پشت سرم اومد وگفت : می خواستم حرف بزنیم
- باشه واسه یه روز دیگه خیلی خستم محسن توگرما داغون شدم
محسن :رفتی اهواز چیکار ؟
- بخاطر کارای دانشگاهم
محسن : چی ؟ دوباره بری اهواز ما بخاطر تو اومدیم اینجا
- درس ام چی محسن
محسن : اونجا نه مهرداد باز حالت بد میشه
- اون مربوط به چند سال پیشه اونو فراموش کردم محسن ولی تو برام یاداوریش می کنی
محسن : نیلوفر چی
- محسن گفتم فرداحرف می زنیم واقعا خستم انقدرم این حرفو تکرار نکن چند بار بگم چندبار بگم گذشته رو برام یادآوری نکن چرا نمیگی خودم مقصر بودم چرا اسم خودت رو نمیاری چرا نمیگی تو عاشق اون زن بودی نه من ...البته بهتره بگم حوس نه عشق
محسن پوزخندی زدوگفت : ولی تو بااون رابطه داشتی نه من تو نامردی کردی نه من
- محسن برو بیرون خواهش می کنم
محسن : به هرحال اون زن عاشق تو شد نه من
اینا رو گفت ورفت عصبی بودم از دست برادرخونی خودم بخاطرش باآبروی خودم بازی کردم هنوزم همه منو به چشم یه آدم حوس باز می بینن
با صدای در سرمو بلند کردم
- اجازه هست ؟
نیلوفر بوددلیل حال خوبم بهش لبخند زدم وگفتم : بیا تو
اومد توواتاق وگفت : خوبی مهرداداحساس می کنم حالت بده ؟
- خوبم گلم فقط خیلی خستم بخوابم درست میشه
نشست لبه ای تخت وگفت : چرا رفتی اهواز ؟
- میشه فردا حرف بزنیم عزیزم فردا کلی حرف دارم باهات
نیلوفر : باشه
بلند شد ورفت طرف در
- نیلوفر
برگشت نگاهم کرد لبخندی زدم وگفتم : خیلی دوست دارم
لبخند زدورفت بیرون چراغ رووخاموش کردم ورفتم تو تخت چطور باید به نیلوفر می گفتم چه مشکلی دارم اگه باااش کنارنیومد چی ؟! خدایا تودت بهم کمک کن نمی خوام اونو از دست بدم نمی خوام دلشو بشکنم
۷۱.۰k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.