❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــق
پارت 70
نیلوفر :
به چشام نگاه کرد وگفت : خیلی وقته به یکی دل بستم که خبر از دل من نداره یا نمی خواسته که داشته باشه نمی دونم .ولی من خیلی دوسش دارم چون متفاوته اینو از چشاش فهمیدم چشای پاکی که فقط معصومیت ازش می بارید ...نیلوفر من دوست دارم این چشا مال من باشه فقط منو ببینه همونطور که من فقط تو رو می بینم
- مهرداد ...
مهرداد : دوست دارم نیلوفرم بیشتر از جونم انقدر که نمی تونم بدون تو یک لحظه زنده باشم منو پس نزن
اشک هام بازم سرازیر شد درمونده گفت : تو رو به اون خدایی که می پرستی گریه نکن کشتی خودتو
- مهرداد من...من
مهرداد : تو چی عزیزم
- منم دوست دارم خیلی ...
از حرفم انگار شوکه شده بود که فقط نگاهم می کرد
- وقتی دیشب گفتن ...گفتن تو زن ب...
خم شد دستامو گرفت وپشت دستامو بوسید
مهرداد : دارم خواب می بینم ..تو ..نیلوفرمن منو دوست داری
سرمو به نشونه ای بله تکون دادم لبخندی زد ونگاهم کرد
مهرداد: نمی تونی تصور کنی چقدر خوشحالم
- می دونم منم همین حس رو دارم
لبشو محکم گاز گرفت وبلند شد رفت لبخند زدم از خوشحالی اشک می ریختم احساسمون یکی بود وداشتیم زجر می کشیدیم امروز واسه من یه شروع دوباره بود یه شروع زیبایی که باعث می شد خیلی چیزاا عوض بشه
سر میز صبحانه همه ساکت بودن ومهرداد که رو به روم بود خیلی عادی رفتار می کرد ولی من نه دستام می لرزید وخجالت می کشیدم به چشای مهرداد نگاه کنم
عمه سوالی گفت : مهرداد چرا دیشب محسن ومحیا نیومدن خونه
مهرداد : محیا با فربد رفت محسنم لیلی رو بردبرسونه
آقا حسام : بعدبیا اتاقم کارت دارم مهرداد
- چشم
موبایلش زنگ خورد جواب داد
- بله ...سلام باشه داداش
گوشی رو گذاشت عمه سوالی گفت : محسن بود
مهرداد: آره گفت خونه ای دوستمم یه وقت نگران نشید تا عصر نمیاد
عمه : کی سر از کارای این بچه در میاره
لبخند زدم وسرمو پایین انداختم پسرای عمه اینجوری بودن دیگه کسی سر از کارشون درنمی آورد
عشــــــق
پارت 70
نیلوفر :
به چشام نگاه کرد وگفت : خیلی وقته به یکی دل بستم که خبر از دل من نداره یا نمی خواسته که داشته باشه نمی دونم .ولی من خیلی دوسش دارم چون متفاوته اینو از چشاش فهمیدم چشای پاکی که فقط معصومیت ازش می بارید ...نیلوفر من دوست دارم این چشا مال من باشه فقط منو ببینه همونطور که من فقط تو رو می بینم
- مهرداد ...
مهرداد : دوست دارم نیلوفرم بیشتر از جونم انقدر که نمی تونم بدون تو یک لحظه زنده باشم منو پس نزن
اشک هام بازم سرازیر شد درمونده گفت : تو رو به اون خدایی که می پرستی گریه نکن کشتی خودتو
- مهرداد من...من
مهرداد : تو چی عزیزم
- منم دوست دارم خیلی ...
از حرفم انگار شوکه شده بود که فقط نگاهم می کرد
- وقتی دیشب گفتن ...گفتن تو زن ب...
خم شد دستامو گرفت وپشت دستامو بوسید
مهرداد : دارم خواب می بینم ..تو ..نیلوفرمن منو دوست داری
سرمو به نشونه ای بله تکون دادم لبخندی زد ونگاهم کرد
مهرداد: نمی تونی تصور کنی چقدر خوشحالم
- می دونم منم همین حس رو دارم
لبشو محکم گاز گرفت وبلند شد رفت لبخند زدم از خوشحالی اشک می ریختم احساسمون یکی بود وداشتیم زجر می کشیدیم امروز واسه من یه شروع دوباره بود یه شروع زیبایی که باعث می شد خیلی چیزاا عوض بشه
سر میز صبحانه همه ساکت بودن ومهرداد که رو به روم بود خیلی عادی رفتار می کرد ولی من نه دستام می لرزید وخجالت می کشیدم به چشای مهرداد نگاه کنم
عمه سوالی گفت : مهرداد چرا دیشب محسن ومحیا نیومدن خونه
مهرداد : محیا با فربد رفت محسنم لیلی رو بردبرسونه
آقا حسام : بعدبیا اتاقم کارت دارم مهرداد
- چشم
موبایلش زنگ خورد جواب داد
- بله ...سلام باشه داداش
گوشی رو گذاشت عمه سوالی گفت : محسن بود
مهرداد: آره گفت خونه ای دوستمم یه وقت نگران نشید تا عصر نمیاد
عمه : کی سر از کارای این بچه در میاره
لبخند زدم وسرمو پایین انداختم پسرای عمه اینجوری بودن دیگه کسی سر از کارشون درنمی آورد
۵۲.۸k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.