❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــق...
پارت 66
نیلوفر :
محیا : من می رم آماده میشم آخ جون دلم می خواست بریم بیرون
فربد : منم میام
مهرداد توفکر بود نگاهش کردم وسرمو انداختم پایین انگارخیلی فکرش مشغول بود
که متوجه رفتنم نشد
منم رفتم وآماده شدم اومدم بیرون مهرداد کنار ماشینش وایساده بود با دیدنم گفت : محیا وفربد رفتن توبا من بیا
بدون هیچ حرفی رفتم وصندلی بغل دستش جلونشستم
هر دوتامون ساکت بودیم آخرش اون سکوت رو شکست وگفت : خیلی بی حوصله ای
دوست داشتم بگم وقتی تو بی حوصله ای منم بی حوصله ام
ولی چیزی نگفتم برگشت نگاهم کرد وگفت : خوبی نیلوفر
- مرسی خوبم
دوباره سکوت کردم واونم چیزی نگفت تا رسیدیم پارکی که فربد می گفت پارک ساحلی کنار رودخونه خیلی قشنگ بود ولی یه جوری هم دلگیر بود همونجا کنار ماشین وایسادم وآب رو نگاه می کردم
- نیلوفر توخوبی ؟
- خوبم
نگاهش کردم اومد کنارم وگفت : چرا اینجادوایسادی بریم پیش بچه ها محسنم هست
به چشاش نگاه کردم لبخندی زد وگفت : داری منو می ترسونی دختربیا بریم
باهاش هم قدم شدم تموم حواسم بهش بود که نگاهم می کرد اکه به من علاقه نداره به کی علاقه داره یهو یادم اومدمحسن در مورد شب عروسی محمد حرف زده بود
- آقا مهرداد
اخمی کرد ونگاهم کرد وگفت : بله بفرمایید
- هیچی
رسیدیم کنار بچه ها لیلی هم بود محمد وفرشته هم هم زمان رسیدن فرشته با نزدیک شدن بهمون فهمیدیم تو دستش کیک هست وگفت : خبر دارم براتون بچه ها یه خبر خیلی شیرین
ورگبار سوال هایی که ازش پرسیده می شد
محیا : جونم در اومد فرشته خبر رو بگو
خندید وگفت : اوومممم محسن جان ...آقامهرداد دارید عمو میشید
محسن با ذوق گفت: واقعا
مهرداد لبخندی زدوگفت : قربونش برم من مبارکه
محیا کیک رو از فرشته گرفت محسن فرشته رو بغل کرد وبوسه ای به پیشونیش زد وگفت : بلاخره ما عمو شدیم
متعجب بودم چراانقدر ذوق می کنن
فربد : قیافه ای اینو
برگشتم فربد رو نگاه کردم همه خندیدن
محیا : فرشته ومحمد چتد ساله عروسی کردن بچه دار نمی شدن
- جدی .مبارک فرشته جون مبارک داداش محمد
محمد : ممنونم عروسکم
فربد : اوه ه ه
عشــــــــق...
پارت 66
نیلوفر :
محیا : من می رم آماده میشم آخ جون دلم می خواست بریم بیرون
فربد : منم میام
مهرداد توفکر بود نگاهش کردم وسرمو انداختم پایین انگارخیلی فکرش مشغول بود
که متوجه رفتنم نشد
منم رفتم وآماده شدم اومدم بیرون مهرداد کنار ماشینش وایساده بود با دیدنم گفت : محیا وفربد رفتن توبا من بیا
بدون هیچ حرفی رفتم وصندلی بغل دستش جلونشستم
هر دوتامون ساکت بودیم آخرش اون سکوت رو شکست وگفت : خیلی بی حوصله ای
دوست داشتم بگم وقتی تو بی حوصله ای منم بی حوصله ام
ولی چیزی نگفتم برگشت نگاهم کرد وگفت : خوبی نیلوفر
- مرسی خوبم
دوباره سکوت کردم واونم چیزی نگفت تا رسیدیم پارکی که فربد می گفت پارک ساحلی کنار رودخونه خیلی قشنگ بود ولی یه جوری هم دلگیر بود همونجا کنار ماشین وایسادم وآب رو نگاه می کردم
- نیلوفر توخوبی ؟
- خوبم
نگاهش کردم اومد کنارم وگفت : چرا اینجادوایسادی بریم پیش بچه ها محسنم هست
به چشاش نگاه کردم لبخندی زد وگفت : داری منو می ترسونی دختربیا بریم
باهاش هم قدم شدم تموم حواسم بهش بود که نگاهم می کرد اکه به من علاقه نداره به کی علاقه داره یهو یادم اومدمحسن در مورد شب عروسی محمد حرف زده بود
- آقا مهرداد
اخمی کرد ونگاهم کرد وگفت : بله بفرمایید
- هیچی
رسیدیم کنار بچه ها لیلی هم بود محمد وفرشته هم هم زمان رسیدن فرشته با نزدیک شدن بهمون فهمیدیم تو دستش کیک هست وگفت : خبر دارم براتون بچه ها یه خبر خیلی شیرین
ورگبار سوال هایی که ازش پرسیده می شد
محیا : جونم در اومد فرشته خبر رو بگو
خندید وگفت : اوومممم محسن جان ...آقامهرداد دارید عمو میشید
محسن با ذوق گفت: واقعا
مهرداد لبخندی زدوگفت : قربونش برم من مبارکه
محیا کیک رو از فرشته گرفت محسن فرشته رو بغل کرد وبوسه ای به پیشونیش زد وگفت : بلاخره ما عمو شدیم
متعجب بودم چراانقدر ذوق می کنن
فربد : قیافه ای اینو
برگشتم فربد رو نگاه کردم همه خندیدن
محیا : فرشته ومحمد چتد ساله عروسی کردن بچه دار نمی شدن
- جدی .مبارک فرشته جون مبارک داداش محمد
محمد : ممنونم عروسکم
فربد : اوه ه ه
۵۷.۰k
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.