رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۸۴
ارسن:اها راستی بگو مراسم عقد برای فرداشبه
احمد:چشم
ارسن:حیف که کار داریم باید بریم ولی فرداشب جبران میکنم برات خانمی
بهنود و ارسن و ایدا و بقیه از اتاق رفتن بیرون رزا مثل شک زده ها کنار در افتاد روی زمین
اراد تند رفت سمتش
اراد:رزا رزا خانمم حالت خوبه
اراد چشمش که به بند پاره شده ی رزا افتاد دستاشو مشت کرد
منم تند رفتم بغل رزا
با کمک اراد زیر بغلشکو گرفتیم گذاشتیمش روی تخت
من:اروم باش خواهری دورت بگردم
رزا:من وقتی از اراد جدا میشم که بمیرم فردا هم روز مرگ منه
اراد:رزا خانمم زندگیم اروم باش بزار برات توضیح بدم ما از هم جدا نمیشیم فهمیدی؟
رزا انگار هیچی نمیشنید فقط دستش تو دست اراد بود واسم ارادو زمزمه میکرد
اراد خمشد از روی زمین شکلات برداشت گذاشت دهنش
اراد:بیا اینو بخور خانمم فشارت افتاده
اراد سرشو برگردوند سمت من
اراد:ریحون از رو تخت پاشو من بغلش بخوابم شاید یکم ارومش کنم
من:باشه
بلند شدم رفتمتو بغل ارمیا
در باز شد ارسن و بهنود اومدن تو
ارسن :میخوایم عروس خانما رو ببریم
که ارمیا داشت میرفت سمت ارسن که گرفتمش
من:الان وقتش نیست ارمیا
اما ارادبلند شد یدونه مشت زد به بهنود
رزا از ترسش نشست روی تخت
رزا:اراد
بهنود افتاد روی زمین
اراد عربده کشید
اراد:برو به عمت بگو بیاد عروسشه کثافت
بهنود:این کارتو سرتو تلافی نمیکنم سر خود رزا تلافی میکنم
اراد دوباره داشت میرفت سمت بهنود که ارمیا رفت سمتشو گرفتش یه چیزی بهش گفت که اروم شد
ارسن اومد سمت من با هر قدمش که سمت من میومد من میرفتم عقب
که مچ دستمو گرفتو کشید
بهنودم تند رفت دست رزا رو گرفت اورد بیرون
~~~ارمان~~~
اوففف خدایا دارم دیوونه میشم رزا و اراد و ارمیا هم نیستن مامان ارزو و خاله ریما حالشون خیلی بده
خودمم حالم بده ولی جلوی رها اینجوری وانمود نمیکنم
رها و راشا که بیست و چهار ساعته گریه میکنن
رها که هیچی نمیخوره
رها:ارمان
عه اینکه بیدار شد
من:جانم
رها با بغض گفت
رها:رزا و ریحانه برنگشتن
با یاد ارمیا و اراد حالم خیلی بد شد منم بغض کردم ولی به روی خودم نیوردم تا حال رها بدتر نشه
موهاشو از روی صورت عرق کردش کنار زدم بردم پشت گوشش
من:پیدا میشن اروم باش
رها دستمو گرفت
رها:قول بده که پیدا میشن
موهاشو نوازش کردم
من:معلومه که پیدا میشن تو بگیر بخواب
خم شدم روی پیشونیشو ب*و*سیدم
داغ بود
دست زدم به گلوش
ل*ب*امو گذاشتم رو گونش
من:تب کردی که
بلند شدم برم که رها دستمو گرفت
رها:نرو
من:الان میام خانمی
رها:نه نرو بمون
من:رها تو تب داری عزیزه من من میرم زود میام عزیزم
رها اب دهنشو قورت داد و دستاش شل شد
دلشورم برای رها بیشتر شد
پارت_۸۴
ارسن:اها راستی بگو مراسم عقد برای فرداشبه
احمد:چشم
ارسن:حیف که کار داریم باید بریم ولی فرداشب جبران میکنم برات خانمی
بهنود و ارسن و ایدا و بقیه از اتاق رفتن بیرون رزا مثل شک زده ها کنار در افتاد روی زمین
اراد تند رفت سمتش
اراد:رزا رزا خانمم حالت خوبه
اراد چشمش که به بند پاره شده ی رزا افتاد دستاشو مشت کرد
منم تند رفتم بغل رزا
با کمک اراد زیر بغلشکو گرفتیم گذاشتیمش روی تخت
من:اروم باش خواهری دورت بگردم
رزا:من وقتی از اراد جدا میشم که بمیرم فردا هم روز مرگ منه
اراد:رزا خانمم زندگیم اروم باش بزار برات توضیح بدم ما از هم جدا نمیشیم فهمیدی؟
رزا انگار هیچی نمیشنید فقط دستش تو دست اراد بود واسم ارادو زمزمه میکرد
اراد خمشد از روی زمین شکلات برداشت گذاشت دهنش
اراد:بیا اینو بخور خانمم فشارت افتاده
اراد سرشو برگردوند سمت من
اراد:ریحون از رو تخت پاشو من بغلش بخوابم شاید یکم ارومش کنم
من:باشه
بلند شدم رفتمتو بغل ارمیا
در باز شد ارسن و بهنود اومدن تو
ارسن :میخوایم عروس خانما رو ببریم
که ارمیا داشت میرفت سمت ارسن که گرفتمش
من:الان وقتش نیست ارمیا
اما ارادبلند شد یدونه مشت زد به بهنود
رزا از ترسش نشست روی تخت
رزا:اراد
بهنود افتاد روی زمین
اراد عربده کشید
اراد:برو به عمت بگو بیاد عروسشه کثافت
بهنود:این کارتو سرتو تلافی نمیکنم سر خود رزا تلافی میکنم
اراد دوباره داشت میرفت سمت بهنود که ارمیا رفت سمتشو گرفتش یه چیزی بهش گفت که اروم شد
ارسن اومد سمت من با هر قدمش که سمت من میومد من میرفتم عقب
که مچ دستمو گرفتو کشید
بهنودم تند رفت دست رزا رو گرفت اورد بیرون
~~~ارمان~~~
اوففف خدایا دارم دیوونه میشم رزا و اراد و ارمیا هم نیستن مامان ارزو و خاله ریما حالشون خیلی بده
خودمم حالم بده ولی جلوی رها اینجوری وانمود نمیکنم
رها و راشا که بیست و چهار ساعته گریه میکنن
رها که هیچی نمیخوره
رها:ارمان
عه اینکه بیدار شد
من:جانم
رها با بغض گفت
رها:رزا و ریحانه برنگشتن
با یاد ارمیا و اراد حالم خیلی بد شد منم بغض کردم ولی به روی خودم نیوردم تا حال رها بدتر نشه
موهاشو از روی صورت عرق کردش کنار زدم بردم پشت گوشش
من:پیدا میشن اروم باش
رها دستمو گرفت
رها:قول بده که پیدا میشن
موهاشو نوازش کردم
من:معلومه که پیدا میشن تو بگیر بخواب
خم شدم روی پیشونیشو ب*و*سیدم
داغ بود
دست زدم به گلوش
ل*ب*امو گذاشتم رو گونش
من:تب کردی که
بلند شدم برم که رها دستمو گرفت
رها:نرو
من:الان میام خانمی
رها:نه نرو بمون
من:رها تو تب داری عزیزه من من میرم زود میام عزیزم
رها اب دهنشو قورت داد و دستاش شل شد
دلشورم برای رها بیشتر شد
۶۸.۴k
۰۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.