رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۸۳
ایدا:چهار پنج سال پیش من با بهنود و ارسن اشنا شدم شدیم سه تا دوست خوب تا اینکه فهمیدیم ارسن باز دختر بازیش شروع شده بود تا اینکه فهمیدیم دلش یه عروسک چشم تیله ایو گرفت اما این عروسکه خواهر دوستش راشا بود منو بهنود هیچ وقت خودمونو به راشا نشون ندادیم ارسن خیلی خودشو مظلوم نشون میداد جوری بود که مادر پدراشون دعا میکردن که ارسن داماد این خانواده بشه تا اینکه ارسن صبرش لبریز شد و به راشا گفت که از عروسک چشم تیله ای خوشش میاد راشا فکر میکرد ارسن واقعا ریحانرو دوست داره برای همین مخالفتی نکردن حتی خواهراشون دیگجوری شده بود که این پنج نفر با هم خیلی صمیمی بودن ارسنم خیلی خونه ای این عروسک چشم تیله ای رفت و امید میکرد تا اینکه از عروسک بازیش خسته شدو انداختش دور و اما بهنود
بهنود از این جوجه طلایی خوشش اومده بود انا این جوجه مو طلایی همش زایش میکردو بهش پا نمیداد بهنودم عقده شد رو دلش نمیدونمچی شد که ما سه تا از هم جدا شدیم ولی ارسن و بهنود با هم در ارتباط بودن تا اینکه این دوتا دلشون برای عروسکاشون تنگ شده بود ولی سرنوشت منو سر راه اینا قرار داد دوباره و منم هر اتفاقی که بین شما چهارتا افتادو میگفتم سمت هر کدومتون که میومدم منو پس میزدین منم عقده شد رو دلمو به این دو تا کمک کردم
ایدا خندیدو از ردی صندلی بلند شد
ایدا:میدونی حساب رها هم جداست اون روزایی که من به اراد نزدیک میشدم ولی به خاطر رزا منو پست زد یا شما اقای ارمیا شما که انقدر به عشقش پایداری چرا حرف منو باور کردی ولی بازم موفق نشدم بدجور عقده کردم شماره هاتونو به بهنود و ارسن دادم بازم میگم که قسمت هن نبودین
ارسن اشاره کرد دو تا مرد اومدن ارمیارو گرفتن
محمد امین و احمدم ارادو گرفتن
بهنود و ارسنم اومدن مارو گرفتن
بهنود:هر یدونه مخالفتتون مساوی میشه با یه مشت تو صورت عشقتون
ارسن:و هر مخالفتی از طرف پسرا با یه تو گوشیمساوی میشه
زدن زیر خنده
اراد و ارمیا چشماشونو بستن و رگ گردن ارمیا متورم شده صورت ارادم سرخ سرخ بود
ارسن با پشت دست به صورت من کشید
نمیتونستممخالفتی کنم خم سد گونمو ب*و*سید
نفس های ارمیا صداش به گوشم میرسید
ارسن:اوففف چه دافیو تور کردم
بهنود زد زیر خنده
چاقوشو از توی جیبش در اورد برد زیر بند تاپ رزا به اراد نگاه کردم که نبض کنار شقیقه هاش میزدن انقدر عصبانی بود هر ان امکان داشت منفجر بشه و این اصلا برای رزا خوب نیست
به ارمیا نگاه کردم
الهی بمیرم تو جشماش اشک جمع شده با جشماش اشکی بهمنگاه میکنه
بهنود بند یکی از تاپارو پاره کرد
دستشو انداخت دور کمر رزا
صورتاشون داشت نزدیک میشد که موبایل احمد زنگ خورد
احمو موبایلشو در اورد
احمد:اقا عاقده
پارت_۸۳
ایدا:چهار پنج سال پیش من با بهنود و ارسن اشنا شدم شدیم سه تا دوست خوب تا اینکه فهمیدیم ارسن باز دختر بازیش شروع شده بود تا اینکه فهمیدیم دلش یه عروسک چشم تیله ایو گرفت اما این عروسکه خواهر دوستش راشا بود منو بهنود هیچ وقت خودمونو به راشا نشون ندادیم ارسن خیلی خودشو مظلوم نشون میداد جوری بود که مادر پدراشون دعا میکردن که ارسن داماد این خانواده بشه تا اینکه ارسن صبرش لبریز شد و به راشا گفت که از عروسک چشم تیله ای خوشش میاد راشا فکر میکرد ارسن واقعا ریحانرو دوست داره برای همین مخالفتی نکردن حتی خواهراشون دیگجوری شده بود که این پنج نفر با هم خیلی صمیمی بودن ارسنم خیلی خونه ای این عروسک چشم تیله ای رفت و امید میکرد تا اینکه از عروسک بازیش خسته شدو انداختش دور و اما بهنود
بهنود از این جوجه طلایی خوشش اومده بود انا این جوجه مو طلایی همش زایش میکردو بهش پا نمیداد بهنودم عقده شد رو دلش نمیدونمچی شد که ما سه تا از هم جدا شدیم ولی ارسن و بهنود با هم در ارتباط بودن تا اینکه این دوتا دلشون برای عروسکاشون تنگ شده بود ولی سرنوشت منو سر راه اینا قرار داد دوباره و منم هر اتفاقی که بین شما چهارتا افتادو میگفتم سمت هر کدومتون که میومدم منو پس میزدین منم عقده شد رو دلمو به این دو تا کمک کردم
ایدا خندیدو از ردی صندلی بلند شد
ایدا:میدونی حساب رها هم جداست اون روزایی که من به اراد نزدیک میشدم ولی به خاطر رزا منو پست زد یا شما اقای ارمیا شما که انقدر به عشقش پایداری چرا حرف منو باور کردی ولی بازم موفق نشدم بدجور عقده کردم شماره هاتونو به بهنود و ارسن دادم بازم میگم که قسمت هن نبودین
ارسن اشاره کرد دو تا مرد اومدن ارمیارو گرفتن
محمد امین و احمدم ارادو گرفتن
بهنود و ارسنم اومدن مارو گرفتن
بهنود:هر یدونه مخالفتتون مساوی میشه با یه مشت تو صورت عشقتون
ارسن:و هر مخالفتی از طرف پسرا با یه تو گوشیمساوی میشه
زدن زیر خنده
اراد و ارمیا چشماشونو بستن و رگ گردن ارمیا متورم شده صورت ارادم سرخ سرخ بود
ارسن با پشت دست به صورت من کشید
نمیتونستممخالفتی کنم خم سد گونمو ب*و*سید
نفس های ارمیا صداش به گوشم میرسید
ارسن:اوففف چه دافیو تور کردم
بهنود زد زیر خنده
چاقوشو از توی جیبش در اورد برد زیر بند تاپ رزا به اراد نگاه کردم که نبض کنار شقیقه هاش میزدن انقدر عصبانی بود هر ان امکان داشت منفجر بشه و این اصلا برای رزا خوب نیست
به ارمیا نگاه کردم
الهی بمیرم تو جشماش اشک جمع شده با جشماش اشکی بهمنگاه میکنه
بهنود بند یکی از تاپارو پاره کرد
دستشو انداخت دور کمر رزا
صورتاشون داشت نزدیک میشد که موبایل احمد زنگ خورد
احمو موبایلشو در اورد
احمد:اقا عاقده
۹۸.۱k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.