رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۸۰
رزا خیلی رفته بود رو مخم خیلی
یه زیبایی خاصی داره
به اراد نگاه کردم
بدبختت میکنم اراد زند
۲۰مین تا رسیدن به خونه ارسن طول کشید
همه پیاده شدن عثمان خواست رزا رو بگیره که نزاشتم
من:برو اونور خودم میارمش
محکم گرفتمش بغلم و رفتم سمت خونه
رفتیم تو خونه ارسن اومد بیرون رزا رو تو بغلم دید خندید
ارسن:چکار کردی ترکوندی صورتشو
من:زیادی حرف میزد
ارسن:بیا تو ایدا هم اومده
من:چه شود امشب
با خنده رفتیم تو
ارسن:بدش به من ببرمش پیش خواهرش
رزا رو دادم بغل ارسن
ارسن به عثمان و عمران گفت که ارادو ببرن پیش ارمیا طبقه پایین
رفتمتو حال دیدم که ایدا نشسته و داره اهنگ گوش میده و چشماشو بسته
رفتمجلو سرمو خم کردم بی هوا ل*ب*اشو ب*و*سیدم ترسید ولی وقتی به خودش اومد دید منم اونمهمراهیم کرد
دیدم صدای جیغ و داد میاد فهمیدم خواهر کوچکه ی رزاست
خیلی دلم میخواد خواهر کوچیکشو ببینم
کنارش نشستم رو پاهام نشوندمش
من:رویال کجاست ندیدمش
ایدا:نمیخواست بچه ها ببیننش
من:چرا
ایدا:اون احتمالا میخواد رها رو بکشه البته بی سرو صدا
من:اها چرا میخواد بکشه
ایدا:اخه از ارمان خوشش میاد اونم به عمو منوچهر الکی گفته ارمان بهم ت*ج*ا*و*ز کرده برای اینکه ارمانو تو چنگش بگیره خواهر بزرگه اینا مثل اینکه از ارمان خوشش میاد اینم میخواد یه گوش مالی درست و حسابی بهش بده
بازوشو ب*و*سیدم
با عشوه سرشو برگردوند سمت من
من:والا که کار خوبی میکنه
خندیدمو ارسن اومد بیرون
ایدا سرشو خم کرد و منو ب*و*سید
~~~ریحانه ~~~
الهی بمیرم برات تو رو دیگه چرا اوردن اینجا عشق خواهری
دنیای من
داشتم موهاشو ناز میکردم که بیدار شد
رزا با دیدن من اول با تعجب نگاه کرد
بعد نشست اشک تو چشماش جمع شد
با دستاش اروم کشید روی گونم
من:سلام خواهری
یهو رزا منو گرفت تو بغلش زد زیر گریه منم زدم زیر گریه
شروع کرد تند تند سر و صورتمو ب*و*سیدن
رزا:الهی دورت بگردم نمیدونی چی به ما گذشت نمیدونی که چقدر راشا و رها و بابا و مامان حالشون بد بود دورت بگردم
من:باهات چکار کردن خواهری
رزا:هیچی دورت بگردم
در یهو باز شد دونفر ارادو ارمیارو انداختن تو اتاق
ارمیا خوب بودا ولی انگار ارادو کتک زدن
ارادو انداختن کف اتاق رزا با دیدنش اول شک زده شده بود یعد انگار از شوک اومد بیرون با گریه رفت بغلش
اراد افتاده بود کف اتاق
رزا سرشو گرفت تو بغلش
رزا:اراد دورت بگردم قربونت برم تو رو خدا چشماتو باز کن مرگ رزات چشماتو باز کن
نگامافتاد به ارمیا که دستاشو باز کرده با شوق رفتم بغلش محکممنو بغل کرد
اراد:رزا
جفدمون برگشتیم سمت اراد و رزا
رزا:جون دلم
یهو اراد بلند شد شروع کرد با پا کوبیدن به در عربده میکشید
پارت_۸۰
رزا خیلی رفته بود رو مخم خیلی
یه زیبایی خاصی داره
به اراد نگاه کردم
بدبختت میکنم اراد زند
۲۰مین تا رسیدن به خونه ارسن طول کشید
همه پیاده شدن عثمان خواست رزا رو بگیره که نزاشتم
من:برو اونور خودم میارمش
محکم گرفتمش بغلم و رفتم سمت خونه
رفتیم تو خونه ارسن اومد بیرون رزا رو تو بغلم دید خندید
ارسن:چکار کردی ترکوندی صورتشو
من:زیادی حرف میزد
ارسن:بیا تو ایدا هم اومده
من:چه شود امشب
با خنده رفتیم تو
ارسن:بدش به من ببرمش پیش خواهرش
رزا رو دادم بغل ارسن
ارسن به عثمان و عمران گفت که ارادو ببرن پیش ارمیا طبقه پایین
رفتمتو حال دیدم که ایدا نشسته و داره اهنگ گوش میده و چشماشو بسته
رفتمجلو سرمو خم کردم بی هوا ل*ب*اشو ب*و*سیدم ترسید ولی وقتی به خودش اومد دید منم اونمهمراهیم کرد
دیدم صدای جیغ و داد میاد فهمیدم خواهر کوچکه ی رزاست
خیلی دلم میخواد خواهر کوچیکشو ببینم
کنارش نشستم رو پاهام نشوندمش
من:رویال کجاست ندیدمش
ایدا:نمیخواست بچه ها ببیننش
من:چرا
ایدا:اون احتمالا میخواد رها رو بکشه البته بی سرو صدا
من:اها چرا میخواد بکشه
ایدا:اخه از ارمان خوشش میاد اونم به عمو منوچهر الکی گفته ارمان بهم ت*ج*ا*و*ز کرده برای اینکه ارمانو تو چنگش بگیره خواهر بزرگه اینا مثل اینکه از ارمان خوشش میاد اینم میخواد یه گوش مالی درست و حسابی بهش بده
بازوشو ب*و*سیدم
با عشوه سرشو برگردوند سمت من
من:والا که کار خوبی میکنه
خندیدمو ارسن اومد بیرون
ایدا سرشو خم کرد و منو ب*و*سید
~~~ریحانه ~~~
الهی بمیرم برات تو رو دیگه چرا اوردن اینجا عشق خواهری
دنیای من
داشتم موهاشو ناز میکردم که بیدار شد
رزا با دیدن من اول با تعجب نگاه کرد
بعد نشست اشک تو چشماش جمع شد
با دستاش اروم کشید روی گونم
من:سلام خواهری
یهو رزا منو گرفت تو بغلش زد زیر گریه منم زدم زیر گریه
شروع کرد تند تند سر و صورتمو ب*و*سیدن
رزا:الهی دورت بگردم نمیدونی چی به ما گذشت نمیدونی که چقدر راشا و رها و بابا و مامان حالشون بد بود دورت بگردم
من:باهات چکار کردن خواهری
رزا:هیچی دورت بگردم
در یهو باز شد دونفر ارادو ارمیارو انداختن تو اتاق
ارمیا خوب بودا ولی انگار ارادو کتک زدن
ارادو انداختن کف اتاق رزا با دیدنش اول شک زده شده بود یعد انگار از شوک اومد بیرون با گریه رفت بغلش
اراد افتاده بود کف اتاق
رزا سرشو گرفت تو بغلش
رزا:اراد دورت بگردم قربونت برم تو رو خدا چشماتو باز کن مرگ رزات چشماتو باز کن
نگامافتاد به ارمیا که دستاشو باز کرده با شوق رفتم بغلش محکممنو بغل کرد
اراد:رزا
جفدمون برگشتیم سمت اراد و رزا
رزا:جون دلم
یهو اراد بلند شد شروع کرد با پا کوبیدن به در عربده میکشید
۵.۳k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.