رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۷۹
دیگ تحمل نداشتم زدم زیر گریه
با هق هق گفتم
من:هر کاری بخوای برات میکنم فقط تو رو خدا کاری به اراد نداشته باش
بهنود:هرکاری؟
سرمو تکون دادم
بهنود:باشه پس منتظر باش تا بهت بگم چه کاری بکن
در حالی اشکامو با پشت دست پاک میکردم سرمم تکون دادم
من:باشه فقط کاری به اراد نداشته باش
اراد:میخوای چکار کنی؟
بهنود:اون به زودی معلوم میشه
با پاش زد قفسه سینم هولم داد عقب با اون دو تا غول رفتن بیرون
تا رفتن بیرون
اراد اومد سمت من سرمو بلند کرد پیشونیمو ب*و*سید
اراد:م..منو ببخش رزا
صداش میلرزید
انقدر کتک خورده بودم جون نداشتم حتی حرف بزنم
چشمام داشت بسته میشد صدای اراد مبهم بود برام
همه چی تار شد و دیگ هیچی نفهمیدم
~~~اراد~~~
وای خدا چکار کنم من چرا حرف اون___باور کردم اخه چرا
رزا تو بغلن بیهوس شده بود اشکام همینجور رو گونم میچکید
دماغش پر خون بود لبش زخم شده بود سینشم جای کفش بهنود بود
خم شدم قفسه سیته عشقمو ب*و*سیدم
باندش کردم بردمش گذاشتمش رو تخت
یه سطل اب کنار دیوار بود روی صندلیم یه پارچه
رفتم سطلو نگاه کردم ابش تمیز بود
پارچه رو زدم تو اب
کشیدم روی دماغش گوشه ی لبش با هرجا که خون بود
یاد حرف بهنود افتادم که میگفت پوستش نرمه پارچه رو تو دستم مشت کردم
بلند شدم صندلیارو به درو دیوار میکوبوندم تا حرصم خالی شه
کثافت سگ دحشی ببین با صورتش چکار کردی نامرد
وقتی خسته شدم نشستم رو زمین به رفتار امروزم با زندگیم فکر کردم
من چرا زدم زیر قولم
چرا حرف یه غریبرو باور کردم اخه خدااا
ای خداااا من بی غیرتم من نه بهنود بلند شدم مشت میکوبوندم به در
من:هیی بهنود بیا این درو باز کن ببینم زنه منو اونجوری کتک میزنی اره کثافت
یهو صدای رزا بلند شد
رزا:ا..اراد
سریع رفتم سمتش
من:جانم جان اراد
فکر کنم قفسه ی سینش درد میکرد چون نمیتونست چیزی بگه
من:اروم خانمم اروم بگو زندگیم
نفس که کشید قیافش از درد جمع شد
الهی ارادت بمیره
ل*ب*امو گذاشتم رو ل*ب*اش یه بوسه کوتاه بهش زدم
من:اروم باش نفس اراد اروم
رزا:ارومم
من:د نیستی دیگ قربونت برم نیستی اروم باش اروم افرین
یهو در باز شد چهار نفر همراه بهنود اومدن تو
اومدم برم سمتش که گرفتنم
عربده زدم
من:عوضی اشغال کثافت___تو دوست داشتنت
دیدم دست یکی از اون مردا امپوله رزا جیغ میزد
وای نمیتونستماین صحنه رو ببینم چشمامو بستم
بعد دیدم رزا بیهوشه
یهو یه چیز تیز رفت تو گردنم فهمیدم به منم امپول زدن بعد از چند دقیقه همه جا تار شد
من:رزا
اینک گفتمو بیهوش شدم
~~~بهنود~~~
بلندشون کردن سوار ماشینشون کردن رزا تو بغلم نشوندم اراد هم گوشه صندلی
من عاشش دخترای مو طلاییم
ولی پا نداد برای هیمنه میخوام پیشم باشه البته فعلا سرگرمی
پارت_۷۹
دیگ تحمل نداشتم زدم زیر گریه
با هق هق گفتم
من:هر کاری بخوای برات میکنم فقط تو رو خدا کاری به اراد نداشته باش
بهنود:هرکاری؟
سرمو تکون دادم
بهنود:باشه پس منتظر باش تا بهت بگم چه کاری بکن
در حالی اشکامو با پشت دست پاک میکردم سرمم تکون دادم
من:باشه فقط کاری به اراد نداشته باش
اراد:میخوای چکار کنی؟
بهنود:اون به زودی معلوم میشه
با پاش زد قفسه سینم هولم داد عقب با اون دو تا غول رفتن بیرون
تا رفتن بیرون
اراد اومد سمت من سرمو بلند کرد پیشونیمو ب*و*سید
اراد:م..منو ببخش رزا
صداش میلرزید
انقدر کتک خورده بودم جون نداشتم حتی حرف بزنم
چشمام داشت بسته میشد صدای اراد مبهم بود برام
همه چی تار شد و دیگ هیچی نفهمیدم
~~~اراد~~~
وای خدا چکار کنم من چرا حرف اون___باور کردم اخه چرا
رزا تو بغلن بیهوس شده بود اشکام همینجور رو گونم میچکید
دماغش پر خون بود لبش زخم شده بود سینشم جای کفش بهنود بود
خم شدم قفسه سیته عشقمو ب*و*سیدم
باندش کردم بردمش گذاشتمش رو تخت
یه سطل اب کنار دیوار بود روی صندلیم یه پارچه
رفتم سطلو نگاه کردم ابش تمیز بود
پارچه رو زدم تو اب
کشیدم روی دماغش گوشه ی لبش با هرجا که خون بود
یاد حرف بهنود افتادم که میگفت پوستش نرمه پارچه رو تو دستم مشت کردم
بلند شدم صندلیارو به درو دیوار میکوبوندم تا حرصم خالی شه
کثافت سگ دحشی ببین با صورتش چکار کردی نامرد
وقتی خسته شدم نشستم رو زمین به رفتار امروزم با زندگیم فکر کردم
من چرا زدم زیر قولم
چرا حرف یه غریبرو باور کردم اخه خدااا
ای خداااا من بی غیرتم من نه بهنود بلند شدم مشت میکوبوندم به در
من:هیی بهنود بیا این درو باز کن ببینم زنه منو اونجوری کتک میزنی اره کثافت
یهو صدای رزا بلند شد
رزا:ا..اراد
سریع رفتم سمتش
من:جانم جان اراد
فکر کنم قفسه ی سینش درد میکرد چون نمیتونست چیزی بگه
من:اروم خانمم اروم بگو زندگیم
نفس که کشید قیافش از درد جمع شد
الهی ارادت بمیره
ل*ب*امو گذاشتم رو ل*ب*اش یه بوسه کوتاه بهش زدم
من:اروم باش نفس اراد اروم
رزا:ارومم
من:د نیستی دیگ قربونت برم نیستی اروم باش اروم افرین
یهو در باز شد چهار نفر همراه بهنود اومدن تو
اومدم برم سمتش که گرفتنم
عربده زدم
من:عوضی اشغال کثافت___تو دوست داشتنت
دیدم دست یکی از اون مردا امپوله رزا جیغ میزد
وای نمیتونستماین صحنه رو ببینم چشمامو بستم
بعد دیدم رزا بیهوشه
یهو یه چیز تیز رفت تو گردنم فهمیدم به منم امپول زدن بعد از چند دقیقه همه جا تار شد
من:رزا
اینک گفتمو بیهوش شدم
~~~بهنود~~~
بلندشون کردن سوار ماشینشون کردن رزا تو بغلم نشوندم اراد هم گوشه صندلی
من عاشش دخترای مو طلاییم
ولی پا نداد برای هیمنه میخوام پیشم باشه البته فعلا سرگرمی
۷۴.۰k
۲۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.