رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
نگار💛
بریم سراغ ادامه سرگذشت 🎶
احسان
دوباره دفتر را باز کردم و شروع ب خوندن کردم
امروز 5 مهر 97 است ساعت 9 صبح و مث همیشه احسان ب سرکاره و من تنهام از صبح ی حال عجیبی دارم اما علتشو نمیدونم بهتره حاضر شم برم کافی شاپ دق کردم توی این خونه.....
چند صفحه بعدش خالی بود و بعد نوشته بود با خطی ک کاملا واضح بود استرس داشته یا عجله داشته ورق های دفتر خاطراتش مچاله بود و جوهر پس داده بود انگاری نگارم گریه کرده بود
5 مهر 97 ساعت 12 شب منتظر بودم احسان بخابه تا بیام سراغ دفترم تا بنویسم
امروز رفتم کافی شاپ ارغوان همون کافی شاپ همیشگی و قهوه سفارش دادم به حرفای کارکنان اونجا گوش میکردم ک میگفتن مدیریت عوض شده و برای تفریح اونجا رو اجاره کرده و خیلی پولداره و فامیلش آقای شبانی و دعا میکردن ک خدا کنه اخراجشون نکنن و منتظرش بودن ک بیاد
چقد فامیل شبانی برایم اشنا بود وای حتی اینجا هم خاطراتم ترکم نمیکنه فامیل محمود هم شبانی بود ناخودآگاه قطره اشکی رو گونه ام ریخت سریع پاکش کردم
در کافی شاپ باز شد و مدیر جدید وارد شد و سلام کرد
سرمو بالا اوردم همون صدای بم چشمان قهوه ای هیکل پر و بوی عطرش همون بوی آشنا
او محمود بود باورم نمیشد باهام چشم تو چشم شد و راه فراری نبود مات و مبهوت بهم نگاه میکردیم تموم خاطراتم دوس داشتنم بعد از 7 سال شایدم بیشتر ب ذهنم هجوم اورده بود
_نگار تویی
_محمــود
بی اختیار در اغوش کشیدمش حتی فراموش کردم من یه زن متاهلم اگ خجالت نمیکشیدم گریه میکردم
نشستیم روی صندلی رو به روی هم از گذشته میگفتیم از اتفاقای خوب و بدمون از اون شب برفی
_نگار تو ازدواج کردی
_اره 6 سالی میشه تو چی
_من نه هنوز... بچه داری
_نه شوهرم عقیمه... تو چرا یهو غیبت زد نامرد
_خو من گوشیمو دزدیدن شمارتو نداشتم و خط جدید خریدم ک توام شماره منو دیگ نداشتی و منم برای ادامه تحصیل رفتم ایتالیا الان 6 ماه برگشتم
_چه خوب میخای بمونی
_اره میمونم دگ نمیرم
تا قبل اومدن احسان پیشش بودم حس میکردم برگشتم ب اون زمان آرامشی ک داشتم حس عشق علاقه حتی یکطرفه
نمیدونم چرا دارم گریه میکنم شاید از شوق زیاده تموم دفترم خیس شد صدای احسان داره میاد حتما بیدار شده.......
(احسان) دفتر رو بستم عصبانیت و ناراحتی داشت داغونم میکرد باورم نمیشد ک نگار با اینکه متاهل بوده اما ب محمود نگاه عاشقانه داشته خدا کنه قرارش فقط همین بار بوده باشه وای نگاررررررر تو عشق من بودی چجوری دلت اومد
سرگذشت #رمان #داستان
نگار💛
بریم سراغ ادامه سرگذشت 🎶
احسان
دوباره دفتر را باز کردم و شروع ب خوندن کردم
امروز 5 مهر 97 است ساعت 9 صبح و مث همیشه احسان ب سرکاره و من تنهام از صبح ی حال عجیبی دارم اما علتشو نمیدونم بهتره حاضر شم برم کافی شاپ دق کردم توی این خونه.....
چند صفحه بعدش خالی بود و بعد نوشته بود با خطی ک کاملا واضح بود استرس داشته یا عجله داشته ورق های دفتر خاطراتش مچاله بود و جوهر پس داده بود انگاری نگارم گریه کرده بود
5 مهر 97 ساعت 12 شب منتظر بودم احسان بخابه تا بیام سراغ دفترم تا بنویسم
امروز رفتم کافی شاپ ارغوان همون کافی شاپ همیشگی و قهوه سفارش دادم به حرفای کارکنان اونجا گوش میکردم ک میگفتن مدیریت عوض شده و برای تفریح اونجا رو اجاره کرده و خیلی پولداره و فامیلش آقای شبانی و دعا میکردن ک خدا کنه اخراجشون نکنن و منتظرش بودن ک بیاد
چقد فامیل شبانی برایم اشنا بود وای حتی اینجا هم خاطراتم ترکم نمیکنه فامیل محمود هم شبانی بود ناخودآگاه قطره اشکی رو گونه ام ریخت سریع پاکش کردم
در کافی شاپ باز شد و مدیر جدید وارد شد و سلام کرد
سرمو بالا اوردم همون صدای بم چشمان قهوه ای هیکل پر و بوی عطرش همون بوی آشنا
او محمود بود باورم نمیشد باهام چشم تو چشم شد و راه فراری نبود مات و مبهوت بهم نگاه میکردیم تموم خاطراتم دوس داشتنم بعد از 7 سال شایدم بیشتر ب ذهنم هجوم اورده بود
_نگار تویی
_محمــود
بی اختیار در اغوش کشیدمش حتی فراموش کردم من یه زن متاهلم اگ خجالت نمیکشیدم گریه میکردم
نشستیم روی صندلی رو به روی هم از گذشته میگفتیم از اتفاقای خوب و بدمون از اون شب برفی
_نگار تو ازدواج کردی
_اره 6 سالی میشه تو چی
_من نه هنوز... بچه داری
_نه شوهرم عقیمه... تو چرا یهو غیبت زد نامرد
_خو من گوشیمو دزدیدن شمارتو نداشتم و خط جدید خریدم ک توام شماره منو دیگ نداشتی و منم برای ادامه تحصیل رفتم ایتالیا الان 6 ماه برگشتم
_چه خوب میخای بمونی
_اره میمونم دگ نمیرم
تا قبل اومدن احسان پیشش بودم حس میکردم برگشتم ب اون زمان آرامشی ک داشتم حس عشق علاقه حتی یکطرفه
نمیدونم چرا دارم گریه میکنم شاید از شوق زیاده تموم دفترم خیس شد صدای احسان داره میاد حتما بیدار شده.......
(احسان) دفتر رو بستم عصبانیت و ناراحتی داشت داغونم میکرد باورم نمیشد ک نگار با اینکه متاهل بوده اما ب محمود نگاه عاشقانه داشته خدا کنه قرارش فقط همین بار بوده باشه وای نگاررررررر تو عشق من بودی چجوری دلت اومد
سرگذشت #رمان #داستان
۱۲۶.۹k
۲۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.