رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۷۸
بهنود:آااااا رزا شوهرت چرا نمیفهمه بابا اون کسی که تو بهش زنگ زدی منم عمو جان منم یه چیزی سرهم کردم که تورو بکشونم اونجا
اراد:ا...امکان نداره نه امکان نداره
به مننگاه کرد که با چشمای اشکیم بهش نگاه کردم
بهنود:عمران و عثمان بیاین تو
دو تا مرد اومدن تو
بهنود: دستاشونو باز کن
یکیشون اومد سمت من
یکیشونم رفت سمت اراد
دستامونو باز کردن
ولی بلندمون کردن دستامونو از پشت گرفتن
اراد نگاه شرمندشو بهمانداخت
منم با گریه سرمو انداختم پایین
بهنود:اه چقدر نق نق میکنی خفه شو
ولی گریه من اوج گرفت
یه سیگار از تو جیبش در اورد روشن کرد
یهو خوابوند تو گوشم
منم جیغ زدم
اراد:دست بهش نزن عوضی
بهنودم که نقطه ضعف ارادو میدونست غیرتشه اومد جلوم وایساد
اراد:چکار میخوای بکنی دست کثیفتو بهش نمیزنیا
ولی اون با پشت دست اول کشید روی گونم بعد ردی گردنم بعد روی بازوهام
نفسم بند اومده بود
همینجوری گریه میکردم
ارادم چشماشو بسته بود موژه هاش خیس بود
از بین موژه هاش یه قطره اشک اومد
میدونم سختشه منو اینجوری جلوی یه غریبه ببینه
بهنود:بدنت نرمه حال میده براس نوازش
میدونم اینارو از حرص ارادمیگه
منم تند گفتم
من:اراد اینارو برای حرص دادن تو میگه
کثافتتت اشغال
عصبی شد و
موهامو گرفت
من:ای ول کن موهامو مرتیکه
اراد تند چشمشو باز کرد دید موهام اسیر دستاشه
اراد:ول کن موهاشو مرتیکه وحشی
برگشت یدونه با پا زد تو دلش که اراد از دردش خم شد
الهی بمیرم
با پام زدم تو ساق پاش
من:چرا میزنیش عوضی
دردش اومد چون قیافش جنع شد منو پرت کرد رو زمین با لقد میزد تو بدنم
اراد:نزنششش نزنششش عوضی وای نزنششش رزا نزنش تو رو خدا
صداش بغض دار بود
بلاخره دست از زدن برداشت
از درد مثل مار به خودم میپیچیدم
نمیتونستم نفس بکشم
به اراد نگاه کردم دیدم صورتش خیسه
و با چشماش خیس داره به من نگاه میکنه نیم خیز شدم ولی نتونستم دوباره افتادم کف اتاق
اراد:نزنش بی غیرت نزنش نزنش
بهنود رفت سمت اراد یدونه با مشت خوابوند تو صورتش که لبش خون اومد
بهنود:عشقم میکشه بزنمش تو چی میگی این وسط
من:دست نجستو بهش نزن
بهنود اومد سمت من موهامو گرفت یدونه با پشت دست خوابوند تو گوشم
بهنود:بهت گفته بودم اگ حلو زبونتو نگیری صورت قشنگ عشقت خط خطی میشه نگفتم
حالا که میبینم به قولت عمل نکردی کارمو عملی میکنم
چاقوشو از تو جیبش در اورد
وای نه وای
داشت میرفت سمت اراد چون از درد نمیتونستم پاشم
خودمو کشیدم جلوش پاشو گرفتم
من:نه تو رو خدا غلط کردم بهنود نزنش تو رو خدا
با پا زد تو صورتم که ضعف کردم دماغم پره خون شد
ولی کم نیاوردم دوباره پاشو گرفتم
من:بهنود تو حسابت با منه فقط کاری به ارادم نداشته باش خواهش میکنم بهنود
پارت_۷۸
بهنود:آااااا رزا شوهرت چرا نمیفهمه بابا اون کسی که تو بهش زنگ زدی منم عمو جان منم یه چیزی سرهم کردم که تورو بکشونم اونجا
اراد:ا...امکان نداره نه امکان نداره
به مننگاه کرد که با چشمای اشکیم بهش نگاه کردم
بهنود:عمران و عثمان بیاین تو
دو تا مرد اومدن تو
بهنود: دستاشونو باز کن
یکیشون اومد سمت من
یکیشونم رفت سمت اراد
دستامونو باز کردن
ولی بلندمون کردن دستامونو از پشت گرفتن
اراد نگاه شرمندشو بهمانداخت
منم با گریه سرمو انداختم پایین
بهنود:اه چقدر نق نق میکنی خفه شو
ولی گریه من اوج گرفت
یه سیگار از تو جیبش در اورد روشن کرد
یهو خوابوند تو گوشم
منم جیغ زدم
اراد:دست بهش نزن عوضی
بهنودم که نقطه ضعف ارادو میدونست غیرتشه اومد جلوم وایساد
اراد:چکار میخوای بکنی دست کثیفتو بهش نمیزنیا
ولی اون با پشت دست اول کشید روی گونم بعد ردی گردنم بعد روی بازوهام
نفسم بند اومده بود
همینجوری گریه میکردم
ارادم چشماشو بسته بود موژه هاش خیس بود
از بین موژه هاش یه قطره اشک اومد
میدونم سختشه منو اینجوری جلوی یه غریبه ببینه
بهنود:بدنت نرمه حال میده براس نوازش
میدونم اینارو از حرص ارادمیگه
منم تند گفتم
من:اراد اینارو برای حرص دادن تو میگه
کثافتتت اشغال
عصبی شد و
موهامو گرفت
من:ای ول کن موهامو مرتیکه
اراد تند چشمشو باز کرد دید موهام اسیر دستاشه
اراد:ول کن موهاشو مرتیکه وحشی
برگشت یدونه با پا زد تو دلش که اراد از دردش خم شد
الهی بمیرم
با پام زدم تو ساق پاش
من:چرا میزنیش عوضی
دردش اومد چون قیافش جنع شد منو پرت کرد رو زمین با لقد میزد تو بدنم
اراد:نزنششش نزنششش عوضی وای نزنششش رزا نزنش تو رو خدا
صداش بغض دار بود
بلاخره دست از زدن برداشت
از درد مثل مار به خودم میپیچیدم
نمیتونستم نفس بکشم
به اراد نگاه کردم دیدم صورتش خیسه
و با چشماش خیس داره به من نگاه میکنه نیم خیز شدم ولی نتونستم دوباره افتادم کف اتاق
اراد:نزنش بی غیرت نزنش نزنش
بهنود رفت سمت اراد یدونه با مشت خوابوند تو صورتش که لبش خون اومد
بهنود:عشقم میکشه بزنمش تو چی میگی این وسط
من:دست نجستو بهش نزن
بهنود اومد سمت من موهامو گرفت یدونه با پشت دست خوابوند تو گوشم
بهنود:بهت گفته بودم اگ حلو زبونتو نگیری صورت قشنگ عشقت خط خطی میشه نگفتم
حالا که میبینم به قولت عمل نکردی کارمو عملی میکنم
چاقوشو از تو جیبش در اورد
وای نه وای
داشت میرفت سمت اراد چون از درد نمیتونستم پاشم
خودمو کشیدم جلوش پاشو گرفتم
من:نه تو رو خدا غلط کردم بهنود نزنش تو رو خدا
با پا زد تو صورتم که ضعف کردم دماغم پره خون شد
ولی کم نیاوردم دوباره پاشو گرفتم
من:بهنود تو حسابت با منه فقط کاری به ارادم نداشته باش خواهش میکنم بهنود
۵۹.۲k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.