صبح جمعه که میشه،دلم خیلی هواشو میکنه
صبح جمعه که میشه،دلم خیلی هواشو میکنه
دلتنگش میشم،
برای شیطنت های سر صبحش، برای غلت خوردنای گاه و بیگاهش روی تختخواب که خودشو به خواب میزد و
اونقدر چپ و راست غلت میخورد که گاها می افتاد روم و جیغ منو درمیورد...بعد میگفت اِه خوشگلم تو اینجا بودی..؟!
موهامو از تو صورتم کنار میزد و چشمامو بوس میکرد و میگفت، خورشید خانم بیدار نمیشی...؟
منم با همون حالت خواب آلود، میگفتم مگه صبح شده..؟!
باشه الان پا میشم،اونم میگفت پاشو عشقِ قشنگم ..پاشو خانمم...
لبای گرمشو روی لبام میذاشت و از ته دلش بوسم میکرد..
میگفت اینم عسل من...وای خداااا چقدرخوشمزه س...
منم یه لبخند میزدم و چشمامو با ناز باز میکردم و با دو تا دستم سرش رو به صورتم می چسبوندم و بوسش میکردم...
برای منم این بوسه ها شیرین ترین طعمِ زندگی بودن...
من این عشق رو ، این حال خوب رو میخواستم
عاشق این شیطوونیهای سر صبح جمعه ش بودم...
حالا . . .
هفته ها میگذرن، جمعه ها از پس هم میان و میرن...
ولی...
ولی خیلی وقته که دیگه اون نیست...
هر جمعه که میاد باز دلتنگش میشم...
دلم برای یهوییش ها،
برا بغل کردناش،
برا بوسه هاش، تنگ میشه...
کاش بودی و این دفعه، من تو رو از خواب بیدار میکردم
راستی نگفتی عشقم، چرا اون دفعه که چشاتو بوس کردم،
دیگه بیدار نشدی...؟!
راستشو بگو، توی کدوم خواب شیرین بودی که دلت نیومد بیدار بشی...؟!
بین خودمان باشه از اونروز دیگه زندگیه منم تمام شد...
دلتنگش میشم،
برای شیطنت های سر صبحش، برای غلت خوردنای گاه و بیگاهش روی تختخواب که خودشو به خواب میزد و
اونقدر چپ و راست غلت میخورد که گاها می افتاد روم و جیغ منو درمیورد...بعد میگفت اِه خوشگلم تو اینجا بودی..؟!
موهامو از تو صورتم کنار میزد و چشمامو بوس میکرد و میگفت، خورشید خانم بیدار نمیشی...؟
منم با همون حالت خواب آلود، میگفتم مگه صبح شده..؟!
باشه الان پا میشم،اونم میگفت پاشو عشقِ قشنگم ..پاشو خانمم...
لبای گرمشو روی لبام میذاشت و از ته دلش بوسم میکرد..
میگفت اینم عسل من...وای خداااا چقدرخوشمزه س...
منم یه لبخند میزدم و چشمامو با ناز باز میکردم و با دو تا دستم سرش رو به صورتم می چسبوندم و بوسش میکردم...
برای منم این بوسه ها شیرین ترین طعمِ زندگی بودن...
من این عشق رو ، این حال خوب رو میخواستم
عاشق این شیطوونیهای سر صبح جمعه ش بودم...
حالا . . .
هفته ها میگذرن، جمعه ها از پس هم میان و میرن...
ولی...
ولی خیلی وقته که دیگه اون نیست...
هر جمعه که میاد باز دلتنگش میشم...
دلم برای یهوییش ها،
برا بغل کردناش،
برا بوسه هاش، تنگ میشه...
کاش بودی و این دفعه، من تو رو از خواب بیدار میکردم
راستی نگفتی عشقم، چرا اون دفعه که چشاتو بوس کردم،
دیگه بیدار نشدی...؟!
راستشو بگو، توی کدوم خواب شیرین بودی که دلت نیومد بیدار بشی...؟!
بین خودمان باشه از اونروز دیگه زندگیه منم تمام شد...
۶۲.۴k
۲۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.