برومند پشت من از پله ها اومد پایین دستشو گذاشت پشت کمرم و
برومند پشت من از پله ها اومد پایین دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت : بریم عزیزم !
من بی صدا گریه میکردم . اونم منو نگاه نکرده بود و تند تند راه میرفت که برسه به ماشین . برای همین ، بی وقفه حرف میزد : - عروسکم چرا اینجوری کردی؟ هیچی ام که نخوردی ! مامان کلی ناراحت شد ! میگفت زنت ما رو در حد خودش نمیدونه و ..... !
همینجوری داشت میگفت که صدای هق هقم بلند شد . رسیده بودیم به ماشین .
با تعجب برگشت و منو نگاه کرد. بعد از شوک دراومد و با حالت ترسیده اومد سمتم و بازوهامو تو دستش گرفت و گفت : ارغوان ! قربونت برم ، توروخدا اینجوری گریه نکن ! چی شده ؟ بگو به من ! دارم سکته میکنم !!!
من حرف نمیزدم ! فقط گریه میکردم !! در ماشین رو باز کرد منو نشوند و در رو بست.
خودشم نشست پشت فرمون و با سرعت راه افتاد .من انگار بغض چند ساله ام شکسته بود .اشکام بند نمیومد .
برومند جلوی یه دکه نگه داشت و پیاده شد . به دقیقه نکشید که با یه بطری آب برگشت . + ارغوان ، عزیز دلم! تو رو خدا یکم آب بخور ! بگو به من چی شده؟
من از زور گریه دل میزدم و نمیتونستم آب بخورم! به زور یه قلپ آب خوردم که یکم آروم شدم . اما اشکام همچنان میومد .
از داشبورد دستمالی بهم داد و منو کشید توی بغلش و سرمو بوسید . بازومو نوازش میکرد .
آروم گفت : نمیخوای حرف بزنی؟
با دستمال بینیمو گرفتم و گفتم : من دیگه پا خونه ی مادرت نمی ذارم! دفعه ی اول و آخرم بود !
با تعجب منو از خودش جدا کرد و گفت : یعنی چی؟!؟ چرا؟؟؟
صاف نشستم و با همون گریه گفتم : انگار امشب اصلا تو خونتون نبودی ! ندیدی! اونهمه بی احترامی رو ! از خواهرت گرفته تا مادرت که حتی بخاطر من لباسشو عوض نکرده بود ! یه برخورد خوب باهام نداشت یه لبخند به روم نزد ! که اون دختره ی وقیح رو دعوت کرده بود برای تو اونجوری دلبری کنه . که از زیر میز پاشو بیاره بزنه به پای تو اشتباهی بخوره به پای من ! خودتم که سرت تو گوشیت بود انگار نه انگار نامزدت دفعه اوله اومده خونتون !
تو پذیرایی کردن مادر منو دیدی ! احترام خانواده ی من نسبت به خودتو دیدی ! یکم مقایسه کنی مطمئنم میفهمی دیگه چرا نمیخوام بیام اینجا. مادرت همه ی کاراش و بی احترامیاش امشب از قصد بود ! من نمیتونم تحمل کنم ! اگر منم آدمی بودم که احترامشو شکونده بودم بهش حق میدادم ! ولی الان مادرت هیچ حقی نداره منو کوچیک کنه !
اینا رو تند تند گفتم و رومو کردم سمت خیابون و بلند بلند گریه کردم !
برومند فقط صدای نفسهاش میومد! عصبی و عمیق!
من بی صدا گریه میکردم . اونم منو نگاه نکرده بود و تند تند راه میرفت که برسه به ماشین . برای همین ، بی وقفه حرف میزد : - عروسکم چرا اینجوری کردی؟ هیچی ام که نخوردی ! مامان کلی ناراحت شد ! میگفت زنت ما رو در حد خودش نمیدونه و ..... !
همینجوری داشت میگفت که صدای هق هقم بلند شد . رسیده بودیم به ماشین .
با تعجب برگشت و منو نگاه کرد. بعد از شوک دراومد و با حالت ترسیده اومد سمتم و بازوهامو تو دستش گرفت و گفت : ارغوان ! قربونت برم ، توروخدا اینجوری گریه نکن ! چی شده ؟ بگو به من ! دارم سکته میکنم !!!
من حرف نمیزدم ! فقط گریه میکردم !! در ماشین رو باز کرد منو نشوند و در رو بست.
خودشم نشست پشت فرمون و با سرعت راه افتاد .من انگار بغض چند ساله ام شکسته بود .اشکام بند نمیومد .
برومند جلوی یه دکه نگه داشت و پیاده شد . به دقیقه نکشید که با یه بطری آب برگشت . + ارغوان ، عزیز دلم! تو رو خدا یکم آب بخور ! بگو به من چی شده؟
من از زور گریه دل میزدم و نمیتونستم آب بخورم! به زور یه قلپ آب خوردم که یکم آروم شدم . اما اشکام همچنان میومد .
از داشبورد دستمالی بهم داد و منو کشید توی بغلش و سرمو بوسید . بازومو نوازش میکرد .
آروم گفت : نمیخوای حرف بزنی؟
با دستمال بینیمو گرفتم و گفتم : من دیگه پا خونه ی مادرت نمی ذارم! دفعه ی اول و آخرم بود !
با تعجب منو از خودش جدا کرد و گفت : یعنی چی؟!؟ چرا؟؟؟
صاف نشستم و با همون گریه گفتم : انگار امشب اصلا تو خونتون نبودی ! ندیدی! اونهمه بی احترامی رو ! از خواهرت گرفته تا مادرت که حتی بخاطر من لباسشو عوض نکرده بود ! یه برخورد خوب باهام نداشت یه لبخند به روم نزد ! که اون دختره ی وقیح رو دعوت کرده بود برای تو اونجوری دلبری کنه . که از زیر میز پاشو بیاره بزنه به پای تو اشتباهی بخوره به پای من ! خودتم که سرت تو گوشیت بود انگار نه انگار نامزدت دفعه اوله اومده خونتون !
تو پذیرایی کردن مادر منو دیدی ! احترام خانواده ی من نسبت به خودتو دیدی ! یکم مقایسه کنی مطمئنم میفهمی دیگه چرا نمیخوام بیام اینجا. مادرت همه ی کاراش و بی احترامیاش امشب از قصد بود ! من نمیتونم تحمل کنم ! اگر منم آدمی بودم که احترامشو شکونده بودم بهش حق میدادم ! ولی الان مادرت هیچ حقی نداره منو کوچیک کنه !
اینا رو تند تند گفتم و رومو کردم سمت خیابون و بلند بلند گریه کردم !
برومند فقط صدای نفسهاش میومد! عصبی و عمیق!
۲۶.۳k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.