برومند فکر میکرد چون مامان من دعوتش کرده ، مامان اونم موظ
برومند فکر میکرد چون مامان من دعوتش کرده ، مامان اونم موظفه همین کار رو بکنه ! هر چی بهش میگفتم لازم نیست و این کارا دل بخواهیه، گوشش بدهکار نبود !
دقیقا هفته ی بعد پنجشنبه شام خونه ی مادرش دعوت شدم ! انزجارم از رفتن به خونشون به حدی بود که مامان هم متوجه شد . کلی نصیحتم کرد که اگر برومند رو میخوای باید خانواده اش رو هم بخوای . از هم جدا نیستن و این حرفا!
به زور آماده شدم . پیراهن بافت ریزی که راه های افقی پهنی به رنگ طوسی و مشکی داشت و بلندیش به پایین پام می رسید تن کردم ! جذب بودنش رو دوست داشتم . تو تنم خوش حالت می ایستاد! مطمئن هم بودم برومند بدش نمیاد جلوی پدرش لباس تنگ یا کوتاه بپوشم. موهامو مثل همیشه باز گذاشتم فقط یکم فرفری هاشو مرتب کردم . و باز هم بخاطر خوشایند همسر جان ، آرایش ملایمی هم کردم !
ساعت هفت بود که زنگ زد و گفت جلوی در منتظرمه! واقعا رغبتی به رفتن نداشتم .تو ماشین که نشستم دولا شد و صورتمو بوسید . به روش لبخند زدم اما تو دلم غوغا بود .
جدا از اینکه از برخورد مادر مطمئن بودم ، حس بدی داشتم ! انگار میخوان اعدامم کنن!
حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم . ما شرق بودیم و اونا غرب ! با اون وضع ترافیک. اما با برومند زمان معنا نداره. انقدر که کارهاش برام جذابه !
جلوی در خونشون پیاده شدیم . خواست با کلید در رو باز کنه که نذاشتم و گفتم : زنگ بزن . تنها که نیستی باید با خبر بشن که اومدیم . شاید تو شرایط مناسبی نباشن .
فکری کرد و گفت : راست میگی !
و زنگ واحد سه رو زد .
بدون اینکه کسی آیفون رو جواب بده در باز شد.
از وقتی آیفون تصویری اومد و بابا توی خونه نصب کرد ، بهمون گفت حتی وقتی میبینید چه کسی پشت دره آیفونو بردارید و بهش بگید ، بفرمائید! خیلی زشته همین جوری در رو باز کنید !
از نظر من و تربیت خانوادگیم ، بهم بی احترامی شد !
از در قهوه ای رنگ بزرگی رد شدیم! حیاط شیک و بزرگی داشت خونشون. یه آلاچیق با چراغهای روشن و تاب بزرگ دو نفره هم گوشه ی حیاط بود .
از یه در شیشه ای رد شدیم و از پله ها بالا رفتیم . دومین پاگرد رو که رد کردیم بالای پله ها در یه خونه باز بود که برومند جلوتر رفت و در رو کامل باز کرد مادرش رو صدا زد .
من آخرین پله رو رد کرده بودم که دیدم مادرش تازه الان از آشپزخونه که درش دقیقا روبروی در ورودی بود با به دست لباس فوق معمولی که حتی لکه ی غذا هم روش بود اومد بیرون دیگه این خیلی زیادی بود ! من بار اولمه میام اینجا . نباید یکم به خودش می رسید!؟ مادرش نه پیره نه بد لباس ! پس این کارا از قصد بود !
برومند مادرش رو بغل گرفت و بوسید کفشهامو دراوردم و رفتم داخل.
دقیقا هفته ی بعد پنجشنبه شام خونه ی مادرش دعوت شدم ! انزجارم از رفتن به خونشون به حدی بود که مامان هم متوجه شد . کلی نصیحتم کرد که اگر برومند رو میخوای باید خانواده اش رو هم بخوای . از هم جدا نیستن و این حرفا!
به زور آماده شدم . پیراهن بافت ریزی که راه های افقی پهنی به رنگ طوسی و مشکی داشت و بلندیش به پایین پام می رسید تن کردم ! جذب بودنش رو دوست داشتم . تو تنم خوش حالت می ایستاد! مطمئن هم بودم برومند بدش نمیاد جلوی پدرش لباس تنگ یا کوتاه بپوشم. موهامو مثل همیشه باز گذاشتم فقط یکم فرفری هاشو مرتب کردم . و باز هم بخاطر خوشایند همسر جان ، آرایش ملایمی هم کردم !
ساعت هفت بود که زنگ زد و گفت جلوی در منتظرمه! واقعا رغبتی به رفتن نداشتم .تو ماشین که نشستم دولا شد و صورتمو بوسید . به روش لبخند زدم اما تو دلم غوغا بود .
جدا از اینکه از برخورد مادر مطمئن بودم ، حس بدی داشتم ! انگار میخوان اعدامم کنن!
حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم . ما شرق بودیم و اونا غرب ! با اون وضع ترافیک. اما با برومند زمان معنا نداره. انقدر که کارهاش برام جذابه !
جلوی در خونشون پیاده شدیم . خواست با کلید در رو باز کنه که نذاشتم و گفتم : زنگ بزن . تنها که نیستی باید با خبر بشن که اومدیم . شاید تو شرایط مناسبی نباشن .
فکری کرد و گفت : راست میگی !
و زنگ واحد سه رو زد .
بدون اینکه کسی آیفون رو جواب بده در باز شد.
از وقتی آیفون تصویری اومد و بابا توی خونه نصب کرد ، بهمون گفت حتی وقتی میبینید چه کسی پشت دره آیفونو بردارید و بهش بگید ، بفرمائید! خیلی زشته همین جوری در رو باز کنید !
از نظر من و تربیت خانوادگیم ، بهم بی احترامی شد !
از در قهوه ای رنگ بزرگی رد شدیم! حیاط شیک و بزرگی داشت خونشون. یه آلاچیق با چراغهای روشن و تاب بزرگ دو نفره هم گوشه ی حیاط بود .
از یه در شیشه ای رد شدیم و از پله ها بالا رفتیم . دومین پاگرد رو که رد کردیم بالای پله ها در یه خونه باز بود که برومند جلوتر رفت و در رو کامل باز کرد مادرش رو صدا زد .
من آخرین پله رو رد کرده بودم که دیدم مادرش تازه الان از آشپزخونه که درش دقیقا روبروی در ورودی بود با به دست لباس فوق معمولی که حتی لکه ی غذا هم روش بود اومد بیرون دیگه این خیلی زیادی بود ! من بار اولمه میام اینجا . نباید یکم به خودش می رسید!؟ مادرش نه پیره نه بد لباس ! پس این کارا از قصد بود !
برومند مادرش رو بغل گرفت و بوسید کفشهامو دراوردم و رفتم داخل.
۵۱.۹k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.