حیرانِ حیرانند، حرف هایی که قصد دارند از تو بنویسند!... م
حیرانِ حیرانند، حرف هایی که قصد دارند از تو بنویسند!... ماتِ ماتند که چگونه گرد هم جمع شوند و از جذبه ات بگویند... روزگار غریبی است نازنین... حرف بسیار است و سخت و صعب است ردیف کردن این همه حرف.
با این همه حرف هایم ابتدا جمع می شوند در چشمانم... می شوند نگاهی سرشار از عشق و علاقه و ارادت... و تو ترجمان این همه حرف را با لبخندی اهورایی نثارم می کنی... می شوم یک فضانورد... می روم تا هفت آسمان ... و ترا می بینم در هفت شهر عشق.
حرف های ناگفته ام، حرف های نانوشته ام جمع میشوند در لبانم... بوسه می شوند ... به پرواز در می آیند تا برسند به تو... تو باز لبخندی دیگر نثارم می کنی... باز پرواز را تجربه می کنم... می شوم ساکن کوی عشق... قد می کشم تا ساحت قدسی عرض ارادت.
حرف ها را یکی می کنم... کلماتی سرشار از تو ... مملو از عرض ادب و احترام و خواستن... و تو چشمکی می زنی و باز لبخندی می زنی و باز این منم ... رها در اقالیم خوشبختی... نشسته برحاشیه رود معرفت... دارم نامت را هجی می کنم... کلمات عاشقانه طعم ترا دارند.
کلمات به صف می شوند.. جملاتی ناب می شوند... می شود با خیالت در رود جملات شنا کرد... غواصی کرد.. و هی دُر و گوهر و مروارید صید کرد و تقدیمت کرد. می شود شعر گفت... نثر نوشت.. قطعه ای ادبی خلق کرد... با جمله می توان با تو همنفس شد.
جملات تنگاتنگ هم می شوند متنی ناب... متنی در وصف تو... متنی از این دل به آن دل... متنی مملو از دعا و ثنا و ستایش... می دانم که می دانی این دل سرای توست... فرودگاه توست... قدم در ره نه... به منزلگاهت بیا.. بیشترک بمان... کمترک مرو...
با این همه حرف هایم ابتدا جمع می شوند در چشمانم... می شوند نگاهی سرشار از عشق و علاقه و ارادت... و تو ترجمان این همه حرف را با لبخندی اهورایی نثارم می کنی... می شوم یک فضانورد... می روم تا هفت آسمان ... و ترا می بینم در هفت شهر عشق.
حرف های ناگفته ام، حرف های نانوشته ام جمع میشوند در لبانم... بوسه می شوند ... به پرواز در می آیند تا برسند به تو... تو باز لبخندی دیگر نثارم می کنی... باز پرواز را تجربه می کنم... می شوم ساکن کوی عشق... قد می کشم تا ساحت قدسی عرض ارادت.
حرف ها را یکی می کنم... کلماتی سرشار از تو ... مملو از عرض ادب و احترام و خواستن... و تو چشمکی می زنی و باز لبخندی می زنی و باز این منم ... رها در اقالیم خوشبختی... نشسته برحاشیه رود معرفت... دارم نامت را هجی می کنم... کلمات عاشقانه طعم ترا دارند.
کلمات به صف می شوند.. جملاتی ناب می شوند... می شود با خیالت در رود جملات شنا کرد... غواصی کرد.. و هی دُر و گوهر و مروارید صید کرد و تقدیمت کرد. می شود شعر گفت... نثر نوشت.. قطعه ای ادبی خلق کرد... با جمله می توان با تو همنفس شد.
جملات تنگاتنگ هم می شوند متنی ناب... متنی در وصف تو... متنی از این دل به آن دل... متنی مملو از دعا و ثنا و ستایش... می دانم که می دانی این دل سرای توست... فرودگاه توست... قدم در ره نه... به منزلگاهت بیا.. بیشترک بمان... کمترک مرو...
۱۰.۹k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.