دانلود رمان دسیسه بهشت داستان راجبع به دختری به نام مریم
دانلود رمان دسیسه بهشت داستان راجبع به دختری به نام مریم هست که سخت تو مشکلات زندگیش غرق شده. مریم داستان ما به دنبال کار وارد خونه ای میشه که پنج پسر داخلش زندگی میکنند؛ پنج پسر با شخصیت های متفاوت. مریم با هر تصمیم مسیر زندگیش رو تغییر میده و در این بین صاحب خونه که زن هست گذشتش رو برای مریم روایت میکنه
پیشنهاد نودهشتیا
رمان سایه یک مرد ، پژواک یک درد | پ.جلالی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان گودزیلایان| **hadis** کاربرانجمن نودهشتیا
همچین زیادی شیک بود..خیلی شیک دربرابر منی که قیمت کله لباسام رو هم به اندازه قیمت یه رژلبشم نمیشد
…با نوک کفشم رو زمین ضرب گرفتم..نگاهش کشیده شد رو کفشم
و در کسری از ثانیه نگاهش پر از تمسخر شد..لبش کج شد و توی چشام با غرور خیره شد..
لبمو گزیدم که تحقیر نگاشو نادیده بگیرم…خندم گرفت.دانلود رمان دسیسه بهشت
.من با چه اعتماد به نفسی اینجا نشسته بودم؟اصلا چرا نشسته بودم؟..ب
ه بقیه نگاه کردم..کم و بیش توشون مثله این دختره سانتال مانتال پیدا میشد…
ولی اکثریت معمولی بودن..با یه سرو وضع اراسته اما نچندان مایه دار..
این وسط تیپو قیافه من تو ذوق میزد..مانتوی سرمه ای مندرس و شلوار سرمه ای و مقنعه مشکی..
یه کیف مشکی ام دستم بود که از بس به بندش چنگ زده بودم پوست پوست شده بود..
دانلود رمان دسیسه بهشت
.دستامو به حالت بادبزن جلو صورتم تکون دادم..رو پیشونیم دونه های درشت عرق دیده میشد
..اما از گرما نبود..عرق شرم بود ..وقتی که آگهی استخدام رو دیدم بی هیچ فکری راهی شدم
..اون لحظه فقط گریه های تارا وعلی تو گوشم بود..خسته شده بودم
از نعشگی کسی که اسمه پدرو یدک میکشید..فکرم از کار افتاده بود
ولی حالا میفهمیدم چه اشتباهی کردم..من هیچ شانسی نداشتم..
بادیپلمی که اگه دعای مادر خدابیامرزم پشتم نبود ،نمیتونستم بگیرمش اینجا نشسته بودم
درحالی که هزارتا از من بالاتراش با ناامیدی آه و ناله میکردن..صدای منشی بلند شد_
نینا احمدی..دختره برنزه چینی به بینی عمل کرده اش داد و باصدای نازکش پرگلایه گفت_مگه داری مریض پیج میکنی؟ایشش..بعدم کیفش را برداشت و به سمت اتاق رفت..چند دقیقه بعد اومد
بیرون و با خونسردی از شرکت بیرون زد_مریم سهرابی ..با اضطراب نگاش کردم_ب..بله؟_
برو تو دیگه..با قدم های لرزون از صندلی فلزی که روش نشسته بودم دانلود رمان دسیسه بهشت
فاصله گرفتم..دستمال کاغذی ای رو از رو میزه روبروم برداشتم و به پیشونیم کشیدم..ت
شنگی امونم رو بریده بود..ولی ناچار با یه بسم ا…رفتم داخل..
با خستگی کفشمو کندم و دره حال رو باز کردم..از همون دمه در شروع کردم_
علللی..پاشو..تارا..مدرست دیر شد..مانتوتو دیروز شستم رو بنده..علللی..جورابتو دیروز دوختم،
این چرا دوباره سوراخه..دست به کمر ایستاده بودم و به تارا که به زور درز مقنعشو از بغله گوشش میاورد
زیره چونش نگاه کردم..رو زمین زانو زدم و با حرص گفتم_ باز خواب موندی؟ بیا ببینم..
کشیدمش جلو ومقنعشو درست کردم..موهای فرشو کردم زیره مقنعه و دوباره علیو صدا زدم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b3%db%8c%d8%b3%d9%87-%d8%a8%d9%87%d8%b4%d8%aa-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
پیشنهاد نودهشتیا
رمان سایه یک مرد ، پژواک یک درد | پ.جلالی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان گودزیلایان| **hadis** کاربرانجمن نودهشتیا
همچین زیادی شیک بود..خیلی شیک دربرابر منی که قیمت کله لباسام رو هم به اندازه قیمت یه رژلبشم نمیشد
…با نوک کفشم رو زمین ضرب گرفتم..نگاهش کشیده شد رو کفشم
و در کسری از ثانیه نگاهش پر از تمسخر شد..لبش کج شد و توی چشام با غرور خیره شد..
لبمو گزیدم که تحقیر نگاشو نادیده بگیرم…خندم گرفت.دانلود رمان دسیسه بهشت
.من با چه اعتماد به نفسی اینجا نشسته بودم؟اصلا چرا نشسته بودم؟..ب
ه بقیه نگاه کردم..کم و بیش توشون مثله این دختره سانتال مانتال پیدا میشد…
ولی اکثریت معمولی بودن..با یه سرو وضع اراسته اما نچندان مایه دار..
این وسط تیپو قیافه من تو ذوق میزد..مانتوی سرمه ای مندرس و شلوار سرمه ای و مقنعه مشکی..
یه کیف مشکی ام دستم بود که از بس به بندش چنگ زده بودم پوست پوست شده بود..
دانلود رمان دسیسه بهشت
.دستامو به حالت بادبزن جلو صورتم تکون دادم..رو پیشونیم دونه های درشت عرق دیده میشد
..اما از گرما نبود..عرق شرم بود ..وقتی که آگهی استخدام رو دیدم بی هیچ فکری راهی شدم
..اون لحظه فقط گریه های تارا وعلی تو گوشم بود..خسته شده بودم
از نعشگی کسی که اسمه پدرو یدک میکشید..فکرم از کار افتاده بود
ولی حالا میفهمیدم چه اشتباهی کردم..من هیچ شانسی نداشتم..
بادیپلمی که اگه دعای مادر خدابیامرزم پشتم نبود ،نمیتونستم بگیرمش اینجا نشسته بودم
درحالی که هزارتا از من بالاتراش با ناامیدی آه و ناله میکردن..صدای منشی بلند شد_
نینا احمدی..دختره برنزه چینی به بینی عمل کرده اش داد و باصدای نازکش پرگلایه گفت_مگه داری مریض پیج میکنی؟ایشش..بعدم کیفش را برداشت و به سمت اتاق رفت..چند دقیقه بعد اومد
بیرون و با خونسردی از شرکت بیرون زد_مریم سهرابی ..با اضطراب نگاش کردم_ب..بله؟_
برو تو دیگه..با قدم های لرزون از صندلی فلزی که روش نشسته بودم دانلود رمان دسیسه بهشت
فاصله گرفتم..دستمال کاغذی ای رو از رو میزه روبروم برداشتم و به پیشونیم کشیدم..ت
شنگی امونم رو بریده بود..ولی ناچار با یه بسم ا…رفتم داخل..
با خستگی کفشمو کندم و دره حال رو باز کردم..از همون دمه در شروع کردم_
علللی..پاشو..تارا..مدرست دیر شد..مانتوتو دیروز شستم رو بنده..علللی..جورابتو دیروز دوختم،
این چرا دوباره سوراخه..دست به کمر ایستاده بودم و به تارا که به زور درز مقنعشو از بغله گوشش میاورد
زیره چونش نگاه کردم..رو زمین زانو زدم و با حرص گفتم_ باز خواب موندی؟ بیا ببینم..
کشیدمش جلو ومقنعشو درست کردم..موهای فرشو کردم زیره مقنعه و دوباره علیو صدا زدم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b3%db%8c%d8%b3%d9%87-%d8%a8%d9%87%d8%b4%d8%aa-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۲۳.۷k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.