با من بگو
با من بگو
از پنجرهی کدام کلمات به جهان مینگری،
ای مهربان
بنشان مرا کنار خویش
تا ببینم چگونه
با هستی به گفتگو مینشینی
و در گوش آسمان چه نجوا میکنی،
آینه را به چه نامی صدا میزنی
و به گاه بازیگوشی ، گیسوانت را به دست کدامین نسیمِ گستاخ میسپاری
در خلوتت
از چه به شگفت در می آیی،
کدام ترانه را زمزمه می کنی به گاهِ دلتنگی
و چگونه دست افشان میکنی به گاهِ شادی
بنشان مرا کنار خویشِ تنت
اجازهبده در کنار تو، آغوشم پر از بودن شود
بگذار از پنجرهی تو به هستی بنگرم...
از پنجرهی کدام کلمات به جهان مینگری،
ای مهربان
بنشان مرا کنار خویش
تا ببینم چگونه
با هستی به گفتگو مینشینی
و در گوش آسمان چه نجوا میکنی،
آینه را به چه نامی صدا میزنی
و به گاه بازیگوشی ، گیسوانت را به دست کدامین نسیمِ گستاخ میسپاری
در خلوتت
از چه به شگفت در می آیی،
کدام ترانه را زمزمه می کنی به گاهِ دلتنگی
و چگونه دست افشان میکنی به گاهِ شادی
بنشان مرا کنار خویشِ تنت
اجازهبده در کنار تو، آغوشم پر از بودن شود
بگذار از پنجرهی تو به هستی بنگرم...
۴۵۹
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.