همه چیز از یک سفر آغاز شد یا بهتر هست بگویم از یک عکس

همه چیز از یک سفر آغاز شد یا بهتر هست بگویم از یک عکس

حسی قشنگ از یک نگاه که از لابه لای آن همه چشم انگار فقط مرا میدید

از تو مینویسم از تویی که دوری و نزدیک با این که پیشم نیستی

اما لحظه به لحظه کنار خودم حست میکنم شاید چیزی شبیه یک معجزه

و چقدر قشنگ هست حس بودنو داشتنت خوشبختی یعنی مالکیت یک نگاه در اوج نیاز

و من برای آن که تمام شکل های دوست دارم را با تو در میان بگذارم یک زندگی برایم کم هست

آن هم برای کسی که می خواهد در تمام جمله ها دوستت داشته باشد

نگاهم کن و لبهایت را بر روی لبانم بگذار نفس هایت را در من بدمو

بگذار تا آخرین نفس دیوانگی کنم دیوانگی در کنار تو عالمی دارد

دیدن تو هر چند ناخواسته اما بهانه ای بود که من خنده ای کنم و تو در من غرق شوی

من معتقدام هر زنی شروع شعر یک هست بعضی با نگاهشان بعضی بوی عطر تنشان

بعضی با موج مو هایشان بعضی با آهنگ صدایشان می آیندو در خاطر یک مردی به زیبایی و عاشقانه نقش میبندند

اما به نظر من زن ها آغازگر تمام عاشقانه اند تمام شعر ها برایشان ردیف خواهد شد و قافیه های عشق را خوب بلدند

نمیخواهم ببینمت چرا که با هر بار دیدنت دلتنگت میشوم نمیدانم قلب من کوچک هست یا تو زیادی بزرگی نمیدانم

من به چهل سالگی ام نزدیک میشوم و هنوز در تپش عاشقانه های بیست سالگی سرگردانم

کدام سو میکشاندم سرنوشت نمیدانم هر چه که هست و هر چه خواهد شد من دوستت دارم

من دوستت دارم و این دیوانگی رادوست دارمو فراموش نکن خیالت تخت

پرگار نگاهم تنها حول چشم های تو میگردد و می دانم که تو تمام آرزوهایت را نذر رسیدن به من کردی

می دانی لذت بخش ترین حادثه در میان ان همه هیاهو چه بود یافتن تنها یک کلمه تو

اردیبهشتم بهشتی شد رویایی وقتی من میهمان چشمای تو بودم و تو میزبان لبخند های من

عشق یعنی من باشم و تو تو باشی لبخندی که از سر شیطنت بر لبانم مینشانی

یادم هست که گفتی تنها پرانتزی که دوست ندارم هیچ وقت بسته شود لب های توست

آنگاه که میخندی و من حرف هایم را با لبخندی به روی تو میبندم و تو را به خدا میسپارم

به امید دیدار نازنین….