اشک حسرت پارت۱۷۴
#اشک حسرت #پارت۱۷۴
سعید :
بی حوصله کتم پرت کردم رو تخت ولبه ای تخت نشستم از آسمان وکارش دلگیر بودم ولی خوب بهش حقم می دادم همین الانشم خیلی زود رفتم طرف آسمان ولی دیگه راست می گفتن مار گزیده ازریسمون سیاه وسفید می ترسه حکایت من شده بود می ترسیدم بازم از دستش بدم حالا هر اتفاقی که می خواست بیفته خدا رو شکر همه با این موضوع موافق بودن وکسی مخالف نبود
بلندم شدم لباسمو عوض کردم خوابم نمی برد اونم بخاطر اینکه خونه ای امید خوابیده بودم چراغ رو خاموش کردم ودراز کشیدم رو تخت شاید اینجوری خوابم ببره
صدای زنگ موبایلم کلافه ام کرده بود خم شدم کتمو که افتاده بود زیر تخت برداشتم وموبایلمو در اوردم
- الو
حمید : چطوری داداش جات خالی
- دوستان بجای ما چته
حمید : خوش می گذره
- یعنی چی ؟
حمید: میگم به تو وآسمان خوش می گذره
- آسمان گذاشتم خونشون برگشتم خونه
حمید : برو با سیب زمینی
- دستت درد نکنه
حمید : شوخی می کنی دیگه
- نه چه شوخی
حمید : سعید بخدا هر بلایی سرت بیاد حقته
- چطور ؟
حمید : چطور داره دختره رو پیاده می کنی میری خونه خوب پیشش می موندی بهش نزدیک می شدی اون الان به تو نیاز داره
- خدا شفات بده حمید
کاری نداری قطع کنم
حمید : اِاِدارم حرف می زنم
- می خوام نزنی
گوشی رو قطع کردم دراز کشیدم دوباره حمید زنگ زد جواب دادم وگفتم : حمید این چرتوپرتا چیه میگی چی زدی تو...
- سعید
صاف نشستم اینکه حمید نبود وآسمان بود
- کاری داشتی
آسمان : حمید چی گفته انقدر عصبی شدی
- هیچی .تو کاری داشتی ؟
آسمان : نه انگار مزاحمت شدم
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : نیستی
آسمان : شک دارم
- چرا شک داری
آسمان : سعید صدات خیلی آرامبخشه وقتی صدات می بری بالا می ترسم
- معذرت می خوام فکر کردم حمیدی داشت چرت پرت می گفت
آسمان : کاش نمی رفتی حرف می زدیم
...سعید می شنوی
- می شنوم شاید بهتر بود برگشتم خونه
آسمان : سعید
- جونم
آسمان : دلخوری
- نه
آسمان : دروغ میگی
- اهلش نیستم تا اومدن خونه چرا بودم ولی خوب زیاده روی کردم
آسمان : خیلی دوست دارم سعید خوشحالم که هستی اگه وجود تو نبود اصلا آرامش از دست دادمو به دست نمی آوردم
- خوشحالم این حسو به من داری
آسمان: وقتی برگشتم خیلی از خودم بدم میومد وناراحت بودم
وقتی گفتن با پانیذ بهم زدی نمی دونم چرا خوشحال شدم ولی با دیدنت فهمیدم هنوز مثله گذشته دوست دارم وهر لحظه علاقه ام به تو بیشتر میشه
سعید :
بی حوصله کتم پرت کردم رو تخت ولبه ای تخت نشستم از آسمان وکارش دلگیر بودم ولی خوب بهش حقم می دادم همین الانشم خیلی زود رفتم طرف آسمان ولی دیگه راست می گفتن مار گزیده ازریسمون سیاه وسفید می ترسه حکایت من شده بود می ترسیدم بازم از دستش بدم حالا هر اتفاقی که می خواست بیفته خدا رو شکر همه با این موضوع موافق بودن وکسی مخالف نبود
بلندم شدم لباسمو عوض کردم خوابم نمی برد اونم بخاطر اینکه خونه ای امید خوابیده بودم چراغ رو خاموش کردم ودراز کشیدم رو تخت شاید اینجوری خوابم ببره
صدای زنگ موبایلم کلافه ام کرده بود خم شدم کتمو که افتاده بود زیر تخت برداشتم وموبایلمو در اوردم
- الو
حمید : چطوری داداش جات خالی
- دوستان بجای ما چته
حمید : خوش می گذره
- یعنی چی ؟
حمید: میگم به تو وآسمان خوش می گذره
- آسمان گذاشتم خونشون برگشتم خونه
حمید : برو با سیب زمینی
- دستت درد نکنه
حمید : شوخی می کنی دیگه
- نه چه شوخی
حمید : سعید بخدا هر بلایی سرت بیاد حقته
- چطور ؟
حمید : چطور داره دختره رو پیاده می کنی میری خونه خوب پیشش می موندی بهش نزدیک می شدی اون الان به تو نیاز داره
- خدا شفات بده حمید
کاری نداری قطع کنم
حمید : اِاِدارم حرف می زنم
- می خوام نزنی
گوشی رو قطع کردم دراز کشیدم دوباره حمید زنگ زد جواب دادم وگفتم : حمید این چرتوپرتا چیه میگی چی زدی تو...
- سعید
صاف نشستم اینکه حمید نبود وآسمان بود
- کاری داشتی
آسمان : حمید چی گفته انقدر عصبی شدی
- هیچی .تو کاری داشتی ؟
آسمان : نه انگار مزاحمت شدم
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : نیستی
آسمان : شک دارم
- چرا شک داری
آسمان : سعید صدات خیلی آرامبخشه وقتی صدات می بری بالا می ترسم
- معذرت می خوام فکر کردم حمیدی داشت چرت پرت می گفت
آسمان : کاش نمی رفتی حرف می زدیم
...سعید می شنوی
- می شنوم شاید بهتر بود برگشتم خونه
آسمان : سعید
- جونم
آسمان : دلخوری
- نه
آسمان : دروغ میگی
- اهلش نیستم تا اومدن خونه چرا بودم ولی خوب زیاده روی کردم
آسمان : خیلی دوست دارم سعید خوشحالم که هستی اگه وجود تو نبود اصلا آرامش از دست دادمو به دست نمی آوردم
- خوشحالم این حسو به من داری
آسمان: وقتی برگشتم خیلی از خودم بدم میومد وناراحت بودم
وقتی گفتن با پانیذ بهم زدی نمی دونم چرا خوشحال شدم ولی با دیدنت فهمیدم هنوز مثله گذشته دوست دارم وهر لحظه علاقه ام به تو بیشتر میشه
۲۱.۳k
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.