حرف های مرا نمیفهمند
حرف های مرا نمیفهمند
دلم تنگ میشود و در آتش عشق دیرینه ای مانند عود میسوزم
حرف های مرا نمیفمند.....
بغض میکنم
حالم شبیه به آوار های به جا مانده از یک زلزله ی اتفاقی در نیمه شب است
گویی شب زل زده بودم به گوشه ای و فکرش را میخواندم
خوابم برده و دیگر بیدار نشده ام
من مرده ام !
چیزی یادم نمی آید
اما دلتنگی مانند بوی خاک های باران خورده به مشامم می رسد
دلتنگ برای کسی که یادم نمی آید کیست!؟
هرکه بوده قبل از مرگ چشمانش عجیب مرا دیوانه ساخته
شاید او مرا وادار به مرگ کرده است!!
هیچکدامشان حرف های مرا نمیفهمند
هرچه می گویم من شبی بعد فکر کردن به معشوقه ام خوابیده ام
زلزله ای اتفاق افتاده
خانه یمان خراب شده
همه رهایم کرده اند
من مرده ام
می گویند :دور از جانت!
تو زنده ای .....
آری
پلک میزنم
نفس میکشم
راه میروم
غذا میخورم
میخوابم
میخوابم
میخوابم
قبل از خواب یادداشتی میگذارم
و اینگونه مینویسم :
"روزی در جوانی کسی را دیدم و بی هوا عاشق شدم
حالا پیر شده ام سال ها بعد هم مرده ام
هنوز یادم می آید کسی را دوست داشته ام که خودش را از من دریغ کرده بود
اما حیف دیر شده است
من مرده ام و دیگر کار از کار گذشته و نام و نشانی اش را فراموش کرده ام
اما چشمانش عجیب نافذ بوده اند"
پایان.
-
دلم تنگ میشود و در آتش عشق دیرینه ای مانند عود میسوزم
حرف های مرا نمیفمند.....
بغض میکنم
حالم شبیه به آوار های به جا مانده از یک زلزله ی اتفاقی در نیمه شب است
گویی شب زل زده بودم به گوشه ای و فکرش را میخواندم
خوابم برده و دیگر بیدار نشده ام
من مرده ام !
چیزی یادم نمی آید
اما دلتنگی مانند بوی خاک های باران خورده به مشامم می رسد
دلتنگ برای کسی که یادم نمی آید کیست!؟
هرکه بوده قبل از مرگ چشمانش عجیب مرا دیوانه ساخته
شاید او مرا وادار به مرگ کرده است!!
هیچکدامشان حرف های مرا نمیفهمند
هرچه می گویم من شبی بعد فکر کردن به معشوقه ام خوابیده ام
زلزله ای اتفاق افتاده
خانه یمان خراب شده
همه رهایم کرده اند
من مرده ام
می گویند :دور از جانت!
تو زنده ای .....
آری
پلک میزنم
نفس میکشم
راه میروم
غذا میخورم
میخوابم
میخوابم
میخوابم
قبل از خواب یادداشتی میگذارم
و اینگونه مینویسم :
"روزی در جوانی کسی را دیدم و بی هوا عاشق شدم
حالا پیر شده ام سال ها بعد هم مرده ام
هنوز یادم می آید کسی را دوست داشته ام که خودش را از من دریغ کرده بود
اما حیف دیر شده است
من مرده ام و دیگر کار از کار گذشته و نام و نشانی اش را فراموش کرده ام
اما چشمانش عجیب نافذ بوده اند"
پایان.
-
۱۰.۶k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.