اشک حسرت پارت ۱۶۰
#اشک حسرت #پارت ۱۶۰
سعید :
امید با ناباوری نگاهم کرد وحمید بلند شد اومد نزدیک ما دونفر وگفت: تو می دونستی سعید
حمید : اگه می دونست که حال روزش این نبود
امید : الان چه مشکلی پیدا کرده ؟
- با دکترش حرف زدم گفت چند روز اینجا باشه تا حالش خوب بشه
امید : خدایا خدایا دادم دیونه میشم ..آخه چرا به ما نگفت اون یک هفته ای که کنار دوستش بود اون همه سوال پرسیدن در مورد خاله مهتاب ...می خواست کلیه اش رو اهدا کنه به خاله
رومو برگردوندم حمید آروم گفت : امید تو ناراحتی این کارو کرده
امید : ناراحتم به ما نگفته اگه آسیب می دید چی اگه این آیدین نامرد بلایی سرش می اورد چی
حمید : آروم باش امید
- دکترش گفته بهش استرس وارد نکنید خواهش می کنم امید به اندازه ای کافی سختی کشیده
امید : چقدر احمقم چطور داداشی بودم سپردمش دست اون جلاد
حمید : حالا که چیزی نشده آروم باش امید
امید : چطور آروم باشم چطور آخه ..
نشستم رو صندلی سرد تو راه رو بیمارستان سرم داشت منفجر می شد کاش می تونستم کنارش بمونم ولی من که کاره ای نبودم
امید : دخترش بی تابی می کنه حالا چیکار کنیم ...
- سلام ..آسمان چش شده ؟
برگشتم وبا اخم نگاش کردم کی آیدین رو خبر کرده بود
امید بلند شد وگفت : کی به تو گفت بیای اینجا هان ...کی
با مشت زد تو دهن آیدین حمید گرفتش من از جام تکون نخوردم امید حمید رو کنار زدوگفت : از این به بعد صدمتری آسمان ببینمت به مرگ هومان می کشمت آیدین
آیدین دستی به لب خونیش کشید وگفت : من مقصرم
آیدین : آره تو مقصری ...تو
- چخبره اینجا ..
یه پرستار اومد وگفت : اینجا بیمارستانه نه چاله میدون آروم می شید یا زنگ بزنم حراست
حمید امید رو نشوند آیدین نگاهم کرد وگفت : هان بتمن ..شما هم اینجا تشریف دارین ...چطور من باشم تو مشکل داری امید ولی این هست لال شدی
امید : تو چکاره ای آسمانی ؟
آیدین : مادر بچه امه
امید :خفه شو بابا
بلند شدم واز بیمارستان اومدم بیرون تو هوای آزاد نشستم حضم این حقیقت که آسمان چیکار کرده داشت دیونه ام می کرداونوقت من هیچی براش نکردم بغض تو گلوم داشت خفه ام می کرد
- سعید
سرمو بالا آوردم وسرد نگاهش کردم
آیدین اومد نزدیکم وگفت: خواهش می کنم سعید تو بگو آسمان چش شده
- ضعف کرده بخاطر اعصابش
آیدین : انقدر حالش بده که باید چند روز اینجا بمونه ؟
- اره
آیدین : من باعث شدم ؟
- نمی دونم فکر کن شاید تو مقصر بودی شایدم من
آیدین : نمی خواستم اینجوری بشه سعید ولی عشقم با جنون بود
فقط نگاهش کردم سیگاری روشن کرد وگرفت طرفم
آیدین : داغونی سعید
- ممنون
سیگار رو ازش گرفتم یهو دیدم نیست برگشتم سمت چپمو نگاه کردم دیدم داره میره خدا کنه دیگه آسمان رو آزار نده اونوقت دیگه نمی تونم تحمل کنم وحتما کارشو بی جواب نمی زاشتم
سعید :
امید با ناباوری نگاهم کرد وحمید بلند شد اومد نزدیک ما دونفر وگفت: تو می دونستی سعید
حمید : اگه می دونست که حال روزش این نبود
امید : الان چه مشکلی پیدا کرده ؟
- با دکترش حرف زدم گفت چند روز اینجا باشه تا حالش خوب بشه
امید : خدایا خدایا دادم دیونه میشم ..آخه چرا به ما نگفت اون یک هفته ای که کنار دوستش بود اون همه سوال پرسیدن در مورد خاله مهتاب ...می خواست کلیه اش رو اهدا کنه به خاله
رومو برگردوندم حمید آروم گفت : امید تو ناراحتی این کارو کرده
امید : ناراحتم به ما نگفته اگه آسیب می دید چی اگه این آیدین نامرد بلایی سرش می اورد چی
حمید : آروم باش امید
- دکترش گفته بهش استرس وارد نکنید خواهش می کنم امید به اندازه ای کافی سختی کشیده
امید : چقدر احمقم چطور داداشی بودم سپردمش دست اون جلاد
حمید : حالا که چیزی نشده آروم باش امید
امید : چطور آروم باشم چطور آخه ..
نشستم رو صندلی سرد تو راه رو بیمارستان سرم داشت منفجر می شد کاش می تونستم کنارش بمونم ولی من که کاره ای نبودم
امید : دخترش بی تابی می کنه حالا چیکار کنیم ...
- سلام ..آسمان چش شده ؟
برگشتم وبا اخم نگاش کردم کی آیدین رو خبر کرده بود
امید بلند شد وگفت : کی به تو گفت بیای اینجا هان ...کی
با مشت زد تو دهن آیدین حمید گرفتش من از جام تکون نخوردم امید حمید رو کنار زدوگفت : از این به بعد صدمتری آسمان ببینمت به مرگ هومان می کشمت آیدین
آیدین دستی به لب خونیش کشید وگفت : من مقصرم
آیدین : آره تو مقصری ...تو
- چخبره اینجا ..
یه پرستار اومد وگفت : اینجا بیمارستانه نه چاله میدون آروم می شید یا زنگ بزنم حراست
حمید امید رو نشوند آیدین نگاهم کرد وگفت : هان بتمن ..شما هم اینجا تشریف دارین ...چطور من باشم تو مشکل داری امید ولی این هست لال شدی
امید : تو چکاره ای آسمانی ؟
آیدین : مادر بچه امه
امید :خفه شو بابا
بلند شدم واز بیمارستان اومدم بیرون تو هوای آزاد نشستم حضم این حقیقت که آسمان چیکار کرده داشت دیونه ام می کرداونوقت من هیچی براش نکردم بغض تو گلوم داشت خفه ام می کرد
- سعید
سرمو بالا آوردم وسرد نگاهش کردم
آیدین اومد نزدیکم وگفت: خواهش می کنم سعید تو بگو آسمان چش شده
- ضعف کرده بخاطر اعصابش
آیدین : انقدر حالش بده که باید چند روز اینجا بمونه ؟
- اره
آیدین : من باعث شدم ؟
- نمی دونم فکر کن شاید تو مقصر بودی شایدم من
آیدین : نمی خواستم اینجوری بشه سعید ولی عشقم با جنون بود
فقط نگاهش کردم سیگاری روشن کرد وگرفت طرفم
آیدین : داغونی سعید
- ممنون
سیگار رو ازش گرفتم یهو دیدم نیست برگشتم سمت چپمو نگاه کردم دیدم داره میره خدا کنه دیگه آسمان رو آزار نده اونوقت دیگه نمی تونم تحمل کنم وحتما کارشو بی جواب نمی زاشتم
۲۵.۰k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.