بهار زندگی بدون تو قابل تحمل نیست): part2
#بهار_زندگی_بدون_تو_قابل_تحمل_نیست): #part2
+عارف اونا کی بودن که کتکت زدن ؟
_منم نمیشناسم
بهار از پنجره بیرون نگاه کرد و یه دختری را دید که میخندید
+عارف بیا اینو ببین
_عه این دختر خوشگله هست ازش شماره میخواستم بگیرم
+این دختر اسمش مریم هست خرپول محله هس و تو خواستی ازش شماره بگیری
_هرچی ولش شماره که نگرفتم
+من رفتم بخوابم تو هم بر خونتون
_چی؟ اگه برم بازم کتک میزنن
+باشه یه بالش بردار و زمین بخواب فردا میری خونه خودت
_باشه
ساعت شش بود ولی نخوابیده بودم بعد بهار گفت ..
+نخوابیدی نزاشتی هم من بخوابم میدونی ساعت چنده
_آره میدونم شش صبح .گفتم که ..
بالش رو پرت کرد رو صورتم
_من برم دیگه خداحافظ
+باشه بروخداحافظ
رفتم خونه دیدم پیامی از مادر روی میز هست بازش کردم و خوندم
نوشته بود که دوست نداریم و دیگه نمیایم پیشت
رفتم کار پیدا کنم سه چهار تاش قبول نکردن به یکی رفتم اونم غذاخوری بود چند روز کار کردم بعد رئیس مغازه که ندیده بودم اومد
همون مریم بود که منو دید و انداخت بیرون و به گوشم گفت..
*من به پسرای مثل تو چهار چشم و زشت و تو مغازم کار نمیدم پس برو
_بخدا پشیمون میشی و خوت خواستی
*برو دیگه بوی گوسفند میدی
پولی که تو چند روز گرفته بودمو به بلیط اتوبوس (تهران)دادم و رفتم خونه داییم اونجا شغلی با درآمد مناسب پیدا کردم و شروع کردم به کار کردن
&چند ماه بعد ...
برگشتم به محله قدیمی و با دوستم شریکی مغازه ای (سوپرمارکت)باز کردیم
هیچ کس منو نشناخته بود ...
بهار امد مغازه و گفت ..
+یدونه تخم مرغ بدین
چشمام رو نمیتونستم ازش بگیرم که اومد جلو و سیلی آرامی زد و گفت
+یدونه تخم مرغ لطفا
بهش دادم و میخواست بره که ایستاد و گفت ..
+میتونین یچیزی بگین مثلا سلام یا خداحافظ
_اوو البته سلام و خداحافظ
اشک در چشم بهار جمع شده بود که تخم مرغ رو انداخت به سرم وتخم مرغ داغون شد
+عوضی کجا بودی دلم برات تنگ شده بود
_آره منم به یه حرف تنگ شده که باید پشیمونش کنم میتونی کمکم کنی؟
+نه نمیتونم و نمیتونی
بهار میخواست بره که مریم وارد مغازه شد و منو نشناخت و گفت..
*سلام پسر زیبا خوبی؟
...
+عارف اونا کی بودن که کتکت زدن ؟
_منم نمیشناسم
بهار از پنجره بیرون نگاه کرد و یه دختری را دید که میخندید
+عارف بیا اینو ببین
_عه این دختر خوشگله هست ازش شماره میخواستم بگیرم
+این دختر اسمش مریم هست خرپول محله هس و تو خواستی ازش شماره بگیری
_هرچی ولش شماره که نگرفتم
+من رفتم بخوابم تو هم بر خونتون
_چی؟ اگه برم بازم کتک میزنن
+باشه یه بالش بردار و زمین بخواب فردا میری خونه خودت
_باشه
ساعت شش بود ولی نخوابیده بودم بعد بهار گفت ..
+نخوابیدی نزاشتی هم من بخوابم میدونی ساعت چنده
_آره میدونم شش صبح .گفتم که ..
بالش رو پرت کرد رو صورتم
_من برم دیگه خداحافظ
+باشه بروخداحافظ
رفتم خونه دیدم پیامی از مادر روی میز هست بازش کردم و خوندم
نوشته بود که دوست نداریم و دیگه نمیایم پیشت
رفتم کار پیدا کنم سه چهار تاش قبول نکردن به یکی رفتم اونم غذاخوری بود چند روز کار کردم بعد رئیس مغازه که ندیده بودم اومد
همون مریم بود که منو دید و انداخت بیرون و به گوشم گفت..
*من به پسرای مثل تو چهار چشم و زشت و تو مغازم کار نمیدم پس برو
_بخدا پشیمون میشی و خوت خواستی
*برو دیگه بوی گوسفند میدی
پولی که تو چند روز گرفته بودمو به بلیط اتوبوس (تهران)دادم و رفتم خونه داییم اونجا شغلی با درآمد مناسب پیدا کردم و شروع کردم به کار کردن
&چند ماه بعد ...
برگشتم به محله قدیمی و با دوستم شریکی مغازه ای (سوپرمارکت)باز کردیم
هیچ کس منو نشناخته بود ...
بهار امد مغازه و گفت ..
+یدونه تخم مرغ بدین
چشمام رو نمیتونستم ازش بگیرم که اومد جلو و سیلی آرامی زد و گفت
+یدونه تخم مرغ لطفا
بهش دادم و میخواست بره که ایستاد و گفت ..
+میتونین یچیزی بگین مثلا سلام یا خداحافظ
_اوو البته سلام و خداحافظ
اشک در چشم بهار جمع شده بود که تخم مرغ رو انداخت به سرم وتخم مرغ داغون شد
+عوضی کجا بودی دلم برات تنگ شده بود
_آره منم به یه حرف تنگ شده که باید پشیمونش کنم میتونی کمکم کنی؟
+نه نمیتونم و نمیتونی
بهار میخواست بره که مریم وارد مغازه شد و منو نشناخت و گفت..
*سلام پسر زیبا خوبی؟
...
۴.۰k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.