ما دختر ها را فقط خودمان میفهمیم هیچوقت نتوانستیم انطور ک
ما دختر ها را فقط خودمان میفهمیم هیچوقت نتوانستیم انطور که دوست داریم زندگی کنیم هیچوقت نتوانستیم انطور که دلمان میخواهد رفتار کنیم
من همان دختر تنهایی هستم که همراه زیاد دارم اما همدم ندارم من همان دختر اجتماعی و پر جنب و جوشی ام که درونم عجیب تنهاست درونم سکوتی وهم انگیز ،هزاران ارزوی سرکوب شده درونم حسرتها و حرفهایی هست که هیچ وقت بیانشان نکردم
من رویاهایم را با خودم مرور میکنم حرفهایم را در دلم میگویم اینجا جای حرف دل زدن نیست جای حرف زدن است
این دنیا برای ارزوهای من،رویاهای من،برای خوشبختی من زیادی چشم تنگ و کوچک و است
من یک دختر اریایی ام یک دختر اصیل ایرانی که ظاهرش ارام است هر چند درونش غوغا باشد دختری که از صدای بلند خندیدنش ترسیدند و تا خندید گفتند هیسسس یواش تر ارام تر ،و ما از همان موقع بود که یاد گرفتیم شادی و شعف خود را تنها با لبخندی بی روح نشان دهیم!!!
ما همان دختر هایی هستیم که از سر اجبار چادر به سر کردیم و چهره ی خود را پوشاندیم مبادا که نگاه فلانی به ما هیز باشد!
ما همان دختر هایی هستیم که وقتی خصلت درونی مان را وقتی زیباییمان را رو میکنیم خار میشود در چشم خیلی ها و میبینیم پچ پچ های اطرافیان را...انگار در این قفس ما محکومیم به انچه که حکم میکنند،به انچه قضاوت میکنند بی انکه به روح و قلب ما فکر کنند،در این دنیا برای ما زیبا بودن جرم است...وچه صد حیف که جرمی است نابخشودنی و ما محکومیم به سازش...ما دخترانی هستیم که اگر خواستند تشویقمان کنند گفتند:میتوانند مادران خوبی باشند و جامعه ی فردا را بسازند)و فراموش کردند که جامعه ی امروز نیز با اشک ها و لبخند های ما ساخته میشود..
وقتی ۱۴ سالمان شد کودکیمان را در وجودمان کشتند و بی رحمانه عروسک هایمان را از ما جدا کردند چون ما دیگر بزرگ شده بودیم...
از همان روزها مارا محکوم کردند که دختر ها نباید تنها جایی بروند چون عیب است،مردم چه میگویند؟؟از همان روزها بود که از صحبت کردن با پسر عموی بزرگتر از خودمان پرهیز کردیم و موقع حرف زدن با او چشمانمان را دزدیدیم...از همان روزها بود که مونث یا مذکر بودن طرف صحبتمان را میسنجیدیم نه انسان بودنش را..
اینجا وقتی مردی گریه کرد گفتند مثل زن گریه میکند
وقتی خواستند به کسی فحش بدهند گفتند مادرش را فلان خواهرش را بیسار..شاید اگر نمیگفتند زن عقلش نصف مرد است حال و روزمان این نبود ..دختران سرزمینم شاداب تر بودند دخترانی بودند که اعتماد به نفس داشتند نه اینقدر شکننده و اینکه همیشه فکر کنند کمند..اما نمیتوان این جماعت را که به طرز احمقانه ای فکر میکنند زن عقلش نصف مرد است را سرزنش کرد چون فرهنگ احمقانه مربوط به یک نفر نیست بلکه مربوط به اجداد یک انسان است.. #نوشته خودم
من همان دختر تنهایی هستم که همراه زیاد دارم اما همدم ندارم من همان دختر اجتماعی و پر جنب و جوشی ام که درونم عجیب تنهاست درونم سکوتی وهم انگیز ،هزاران ارزوی سرکوب شده درونم حسرتها و حرفهایی هست که هیچ وقت بیانشان نکردم
من رویاهایم را با خودم مرور میکنم حرفهایم را در دلم میگویم اینجا جای حرف دل زدن نیست جای حرف زدن است
این دنیا برای ارزوهای من،رویاهای من،برای خوشبختی من زیادی چشم تنگ و کوچک و است
من یک دختر اریایی ام یک دختر اصیل ایرانی که ظاهرش ارام است هر چند درونش غوغا باشد دختری که از صدای بلند خندیدنش ترسیدند و تا خندید گفتند هیسسس یواش تر ارام تر ،و ما از همان موقع بود که یاد گرفتیم شادی و شعف خود را تنها با لبخندی بی روح نشان دهیم!!!
ما همان دختر هایی هستیم که از سر اجبار چادر به سر کردیم و چهره ی خود را پوشاندیم مبادا که نگاه فلانی به ما هیز باشد!
ما همان دختر هایی هستیم که وقتی خصلت درونی مان را وقتی زیباییمان را رو میکنیم خار میشود در چشم خیلی ها و میبینیم پچ پچ های اطرافیان را...انگار در این قفس ما محکومیم به انچه که حکم میکنند،به انچه قضاوت میکنند بی انکه به روح و قلب ما فکر کنند،در این دنیا برای ما زیبا بودن جرم است...وچه صد حیف که جرمی است نابخشودنی و ما محکومیم به سازش...ما دخترانی هستیم که اگر خواستند تشویقمان کنند گفتند:میتوانند مادران خوبی باشند و جامعه ی فردا را بسازند)و فراموش کردند که جامعه ی امروز نیز با اشک ها و لبخند های ما ساخته میشود..
وقتی ۱۴ سالمان شد کودکیمان را در وجودمان کشتند و بی رحمانه عروسک هایمان را از ما جدا کردند چون ما دیگر بزرگ شده بودیم...
از همان روزها مارا محکوم کردند که دختر ها نباید تنها جایی بروند چون عیب است،مردم چه میگویند؟؟از همان روزها بود که از صحبت کردن با پسر عموی بزرگتر از خودمان پرهیز کردیم و موقع حرف زدن با او چشمانمان را دزدیدیم...از همان روزها بود که مونث یا مذکر بودن طرف صحبتمان را میسنجیدیم نه انسان بودنش را..
اینجا وقتی مردی گریه کرد گفتند مثل زن گریه میکند
وقتی خواستند به کسی فحش بدهند گفتند مادرش را فلان خواهرش را بیسار..شاید اگر نمیگفتند زن عقلش نصف مرد است حال و روزمان این نبود ..دختران سرزمینم شاداب تر بودند دخترانی بودند که اعتماد به نفس داشتند نه اینقدر شکننده و اینکه همیشه فکر کنند کمند..اما نمیتوان این جماعت را که به طرز احمقانه ای فکر میکنند زن عقلش نصف مرد است را سرزنش کرد چون فرهنگ احمقانه مربوط به یک نفر نیست بلکه مربوط به اجداد یک انسان است.. #نوشته خودم
۴۶.۹k
۰۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.