سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی
سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی ها رو تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود به دست تو خنجر بود
میان عشق و آینه چه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری چه دستیو چه خنجری
چه قصه ی محقری چه اولو چه آخری
ندانستیم و دل بستیم نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه ها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود به زیبایی رویا بود
نمی دیدیمو میرفتیم هزاران سایه با ما بود
در ان هنگامه ی تردید در ان بن بست بی امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پر پر بود
در ان ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آخر تنهایی شب پایان باور بود
نگفتم گفتنی ها رو تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود به دست تو خنجر بود
میان عشق و آینه چه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری چه دستیو چه خنجری
چه قصه ی محقری چه اولو چه آخری
ندانستیم و دل بستیم نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه ها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود به زیبایی رویا بود
نمی دیدیمو میرفتیم هزاران سایه با ما بود
در ان هنگامه ی تردید در ان بن بست بی امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پر پر بود
در ان ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آخر تنهایی شب پایان باور بود
۱.۵k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.