جاذبه ی چشمات 💜
جاذبه ی چشمات 💜
پارت ۱۶۵ 💞
از این کارش خندم گرفت ولی جلو خندمو گرفتم و میز رو جم کردم و رفتم دیدم
مث بچه کوچولو خودشو با پتو پیچونده بود داشت فیلم میدید
دلم براش غش رفت خیلی ناز و معصوم شده بود بهترین خوردنی دنیا
وجدان:خاک برسر هیز و پرو کنن
-باز تو پیدات شد من موندم کی از دستت خلاص بشم وجدان که نیسی سوهان روحی
داشتم با وجدان جرو بحث میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد
ماهان
اوه چه عجب داداشمون زنگ زد
جواب دادم :به سلام پارسال دوس امسال آشنا سال دیگه غریبه سال بعدش ببخشید شما مگه نه ؟
ماهان:از دست تو حالا خوبه ۴ روز پیش بیخ ریشت بودما
خندیدم :خوبی ؟چه خبرا ؟چیکارا میکنی ؟
ماهان :آروم تر ترمز گاز میدی تصادف نکنی
-نه نگران نباش حواسم هس
ماهان :خب بگذریم خوبی ؟
-بخوبیت کاری داشتی
ماهان :هعی خدا تو درمورد من چی فک کردی اگه قرار باشه فقط موقع کار زنگ بزنم رفیق نیسم که
-باشه باشه فهمیدم
ماهان :خب زنگ زده بودم که بگم آخر هفته تو و بیتا و رادین رها دعوتین ویلا یه پارتی گرفتم گفتم حیفه بدون شما باشه میای دیگه
-معلوم نیس خبرت میکنم
ماهان :اوهوع چه کلاس میزاره برامون
خندیدم گفتم باشه میام
ماهان :راسی به پریا و پیامم بگو بیان
خدافظ
-باشه یاعلی
گوشی رو قطع کردم و رفتم کنار بیتا نشستم
-که یهو بلند شد رفت تو آشپز خونه که یهو صداش بلند شد
+پرهام
-جانم
+پریا کجاست ؟
-با پیام بیرونه الاناس که برسن
+آهان خب باشه
-چیزی میخوای
+نه چیزی نمیخوام
-پاستیل میخوای یا کاکائو یا لواشک
+پاستیل و لواشک
-باشه ولی شرط داره
کنجکاو نگا کرد :چه شرطی ؟
اومدم بگم که
صدای آیفون اومد
پوف مگه این دوتا کلید ندارن هزار بار گفتم کلید بردارن
بیخ حتما دست پر اومدن
درو باز کردم که
ی اخم بزرگ رو صورتم نشست
پارسا و پریسا خواهر برادری اومدن
پوف همین رو کم داشتیم
بعد یه سلام احوال پرسی خشک و ساده داشتن با بیتا احوال پرسی میکردن که صدای چرخیدن کلید اومد
که یهو پیام پریا با دو و خنده اومدن داخل و کل کلای همیشگی
یه لبخند محو رو لبم نشست
رفتم طرفشون که پریا با خنده پرید بغلم :چطور مطوری داداشی 😉
خندیدم :خوبم تو چطوری ؟ #حال بیان رو گرفتم میخوای چطور باشم 😂
-اوووو نه بابا
گرم صحبت با پریا پیام بودم که بیتا اومد
+سلام عشقم
که پریا با ذوق پرید بغلش :سلام فدات شم حالت خوبه اخ که چقدر نگرانم کردی تو عشق دلم
-اوه اوه آبجی بیتا فقط مال منه باهیشکی تقسیمش نمیکنما گفته باشم #باشه باشه فهمیدم
با خنده رفتیم طرف سالن که یهو هممون ساکت شدیم
پاک این دوتا رو یادم رفته بود
که پریسا و پارسا باهم بلند شدم که ....
چطوره ؟نظرتون راجب ادامش چیه ؟
پارت ۱۶۵ 💞
از این کارش خندم گرفت ولی جلو خندمو گرفتم و میز رو جم کردم و رفتم دیدم
مث بچه کوچولو خودشو با پتو پیچونده بود داشت فیلم میدید
دلم براش غش رفت خیلی ناز و معصوم شده بود بهترین خوردنی دنیا
وجدان:خاک برسر هیز و پرو کنن
-باز تو پیدات شد من موندم کی از دستت خلاص بشم وجدان که نیسی سوهان روحی
داشتم با وجدان جرو بحث میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد
ماهان
اوه چه عجب داداشمون زنگ زد
جواب دادم :به سلام پارسال دوس امسال آشنا سال دیگه غریبه سال بعدش ببخشید شما مگه نه ؟
ماهان:از دست تو حالا خوبه ۴ روز پیش بیخ ریشت بودما
خندیدم :خوبی ؟چه خبرا ؟چیکارا میکنی ؟
ماهان :آروم تر ترمز گاز میدی تصادف نکنی
-نه نگران نباش حواسم هس
ماهان :خب بگذریم خوبی ؟
-بخوبیت کاری داشتی
ماهان :هعی خدا تو درمورد من چی فک کردی اگه قرار باشه فقط موقع کار زنگ بزنم رفیق نیسم که
-باشه باشه فهمیدم
ماهان :خب زنگ زده بودم که بگم آخر هفته تو و بیتا و رادین رها دعوتین ویلا یه پارتی گرفتم گفتم حیفه بدون شما باشه میای دیگه
-معلوم نیس خبرت میکنم
ماهان :اوهوع چه کلاس میزاره برامون
خندیدم گفتم باشه میام
ماهان :راسی به پریا و پیامم بگو بیان
خدافظ
-باشه یاعلی
گوشی رو قطع کردم و رفتم کنار بیتا نشستم
-که یهو بلند شد رفت تو آشپز خونه که یهو صداش بلند شد
+پرهام
-جانم
+پریا کجاست ؟
-با پیام بیرونه الاناس که برسن
+آهان خب باشه
-چیزی میخوای
+نه چیزی نمیخوام
-پاستیل میخوای یا کاکائو یا لواشک
+پاستیل و لواشک
-باشه ولی شرط داره
کنجکاو نگا کرد :چه شرطی ؟
اومدم بگم که
صدای آیفون اومد
پوف مگه این دوتا کلید ندارن هزار بار گفتم کلید بردارن
بیخ حتما دست پر اومدن
درو باز کردم که
ی اخم بزرگ رو صورتم نشست
پارسا و پریسا خواهر برادری اومدن
پوف همین رو کم داشتیم
بعد یه سلام احوال پرسی خشک و ساده داشتن با بیتا احوال پرسی میکردن که صدای چرخیدن کلید اومد
که یهو پیام پریا با دو و خنده اومدن داخل و کل کلای همیشگی
یه لبخند محو رو لبم نشست
رفتم طرفشون که پریا با خنده پرید بغلم :چطور مطوری داداشی 😉
خندیدم :خوبم تو چطوری ؟ #حال بیان رو گرفتم میخوای چطور باشم 😂
-اوووو نه بابا
گرم صحبت با پریا پیام بودم که بیتا اومد
+سلام عشقم
که پریا با ذوق پرید بغلش :سلام فدات شم حالت خوبه اخ که چقدر نگرانم کردی تو عشق دلم
-اوه اوه آبجی بیتا فقط مال منه باهیشکی تقسیمش نمیکنما گفته باشم #باشه باشه فهمیدم
با خنده رفتیم طرف سالن که یهو هممون ساکت شدیم
پاک این دوتا رو یادم رفته بود
که پریسا و پارسا باهم بلند شدم که ....
چطوره ؟نظرتون راجب ادامش چیه ؟
۱۵.۲k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.