اشک حسرت پارت ۹۸
#اشک حسرت #پارت ۹۸
آسمان :
وقتی بیدار شدم مثله آدم های گیج دور ورمو نگاه کردم چشام به شدت می سوخت با چه خاطره ای بدی پا به دنیای زنانه ام گذاشته بودم
با گریه از تخت اومدم پایین آیدین چقدر بد بود چطور می تونست باهام اینجوری رفتار کنه یه دوش گرفتم لباس پوشیدم واتاق رو جم می کردم که با صدای در سرمو بلند کردم آیدین بود که اومد طرفم با بغض نگاهش کردم رفتم عقب اومدجلوو بغلم کرد وگفت : سلام عزیزم روزت بخیربرات چیزای مقوی گرفتم بریم بخوریم عزیزم آخ دستم بشکنه من صورتت رو اوف کردم
گونه ام رو بوسید به چشای شادش نگاه کردم چه برقی می زد ولی من چی تموم وجودم نفرت بود
آیدین : عزیزم
- خیلی پستی از این به بعد باهات راه میام ولی بدون ازت متنفرم می فهمی ازت متنفرم
رنگ نگاهش عوض شد ولی چیزی نگفت وازم فاصله گرفت واز اتاق رفت بیرون با رفتنش رفتم جلو آینه یه آرایش کوچلو انجام دادم ورفتم بیرون کنارش صبحانه خوردم ولی سکوت کردم از این به بعد یه آسمان دیگه رو می دید ..
عصر زیبا ترین لباسم رو پوشیدم آرایش غلیظی انجام دادم وسوئیچ ماشینمو برداشتم آیدین تو سالن نشسته بود ومتعجب نگاهم می کرد
آیدین : کجا
- میرم با زن برادرم خرید می خواد لباس عروس بگیره چون تو تجربه اش نکردی نمی فهمی چی میگم
بلند شد وگفت : کافیه لب تر کنی بهترین عروسی رو برات می گیرم
- برام مهم نیست شب می بینمت
فرصت حرف زدن بهش ندادم ورفتم بیرون سوار ماشینم شدم وراه افتادم طرف خونه ای عروس برادرم وقتی جلو در خونشون نگه داشتم فقط برای یه لحظه بغض تو گلوم نشست ولی زود به خودم اومدم وزنگ خونه اشون رو فشردم ومنتظر موندم که در رو باز کنن
- سلام
برگشتم وبا دیدن پانیذ تعجب کردم
- سلام
پانیذ با کلید در رو باز کرد وگفت : بیا تو کسی نیست هدیه الان میاد
- کجاست قرار بودبریم خرید
پانیذ : عمه یکم حالش بد بود بردتش دکتر زنگ زدم بهش گفت زود میاد تو نمی دونستی
- نه ...پس من اینجا ...
با دیدن سعید انگار یکی به دلم چنگ انداخت از ماشین مدل بالای مشکی رنگش پیاده شد واومد طرف ما تا منو دید قدم های بلندش تبدیل شد به قدم های کوچیک وسرش انداخت پایین نزدیک که شدپانیذ گفت : بریم تو دیگه آسمان تا هدیه بیاد که نمیشه دم در بمونی
آیدین تو خواب می دیداینجام جایی که سعیدم حضور داشت
سعید از کنارم رفت تو خونه وحتا بهم سلام هم نکرد حق داشت منم باید بی تفاوت باشم ؟؟؟!!! نمی تونستم از قبل بیشتر دوسش داشتم
پانیذ : بیا دیگه آسمان خونه ای غریبه که نیست
- خوبه همینجا می مونم
پانیذ: آخه نمیشه که اینجا
همونجا کنار در منتظر موندم تا وقتی هدیه و مهتاب خانم اومدن
آسمان :
وقتی بیدار شدم مثله آدم های گیج دور ورمو نگاه کردم چشام به شدت می سوخت با چه خاطره ای بدی پا به دنیای زنانه ام گذاشته بودم
با گریه از تخت اومدم پایین آیدین چقدر بد بود چطور می تونست باهام اینجوری رفتار کنه یه دوش گرفتم لباس پوشیدم واتاق رو جم می کردم که با صدای در سرمو بلند کردم آیدین بود که اومد طرفم با بغض نگاهش کردم رفتم عقب اومدجلوو بغلم کرد وگفت : سلام عزیزم روزت بخیربرات چیزای مقوی گرفتم بریم بخوریم عزیزم آخ دستم بشکنه من صورتت رو اوف کردم
گونه ام رو بوسید به چشای شادش نگاه کردم چه برقی می زد ولی من چی تموم وجودم نفرت بود
آیدین : عزیزم
- خیلی پستی از این به بعد باهات راه میام ولی بدون ازت متنفرم می فهمی ازت متنفرم
رنگ نگاهش عوض شد ولی چیزی نگفت وازم فاصله گرفت واز اتاق رفت بیرون با رفتنش رفتم جلو آینه یه آرایش کوچلو انجام دادم ورفتم بیرون کنارش صبحانه خوردم ولی سکوت کردم از این به بعد یه آسمان دیگه رو می دید ..
عصر زیبا ترین لباسم رو پوشیدم آرایش غلیظی انجام دادم وسوئیچ ماشینمو برداشتم آیدین تو سالن نشسته بود ومتعجب نگاهم می کرد
آیدین : کجا
- میرم با زن برادرم خرید می خواد لباس عروس بگیره چون تو تجربه اش نکردی نمی فهمی چی میگم
بلند شد وگفت : کافیه لب تر کنی بهترین عروسی رو برات می گیرم
- برام مهم نیست شب می بینمت
فرصت حرف زدن بهش ندادم ورفتم بیرون سوار ماشینم شدم وراه افتادم طرف خونه ای عروس برادرم وقتی جلو در خونشون نگه داشتم فقط برای یه لحظه بغض تو گلوم نشست ولی زود به خودم اومدم وزنگ خونه اشون رو فشردم ومنتظر موندم که در رو باز کنن
- سلام
برگشتم وبا دیدن پانیذ تعجب کردم
- سلام
پانیذ با کلید در رو باز کرد وگفت : بیا تو کسی نیست هدیه الان میاد
- کجاست قرار بودبریم خرید
پانیذ : عمه یکم حالش بد بود بردتش دکتر زنگ زدم بهش گفت زود میاد تو نمی دونستی
- نه ...پس من اینجا ...
با دیدن سعید انگار یکی به دلم چنگ انداخت از ماشین مدل بالای مشکی رنگش پیاده شد واومد طرف ما تا منو دید قدم های بلندش تبدیل شد به قدم های کوچیک وسرش انداخت پایین نزدیک که شدپانیذ گفت : بریم تو دیگه آسمان تا هدیه بیاد که نمیشه دم در بمونی
آیدین تو خواب می دیداینجام جایی که سعیدم حضور داشت
سعید از کنارم رفت تو خونه وحتا بهم سلام هم نکرد حق داشت منم باید بی تفاوت باشم ؟؟؟!!! نمی تونستم از قبل بیشتر دوسش داشتم
پانیذ : بیا دیگه آسمان خونه ای غریبه که نیست
- خوبه همینجا می مونم
پانیذ: آخه نمیشه که اینجا
همونجا کنار در منتظر موندم تا وقتی هدیه و مهتاب خانم اومدن
۱۲.۷k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.