پارت 17 برایه من وتو این اخرش نیست
#پارت 17 #برایه من وتو این اخرش نیست
چانیول سخت ارضا میشد...
وقتی حس کرد داره ارضا میشه اخرین ضربشم زد...وحس مایعی داغ که داخل خودش...
چانیول سرشو طرف سرشونه بک برد نوک بینیشو روش کشید لباشوگذاشت ودندوناشو داخل شونش فرو کرد...
بک دیگه جونی نداشت که ناله بکنه...
از درد وخستگی چشماش بسته شد
ودیگه چیزی نفهمید...
*لوهان،عمارت اوه سهون*(هونهان)
سهون روصندلی کناره لوهان که خوابیده بود نشسته بود...
لوهان بعد ازبیهوش شدنش تب کرده بود واین نشون میداد که چقدر ضعیفه...
صورت رنگ پریدش ولبایه سفیدش دیگه صورتی نبودن...
سهون حس کرد ته قلبش لرزید وقتی لوهان بی جون بین بازوهاش بود
بهترین دوستش یشینگ خبرکرده بود تا لوهانو معاینه کنه
-سهون
لی بود با همون چهره مهربون که لبخند داشت وباعث نمایان شدن چال گونش میشد اونو مهربون تر و کیوت تر کرده بود
-بیا تو
سهون گفت ولی داخل شد لی کیف پزشکیش رو اورده بود کناره لوهان روتخت نشست
-سهون؟...یه انسان؟...توکه اهل اینکارا نبودی...چیشد که یه انسان باخودت اوردی؟...
سهون کلافه چنگی به موهاش انداخت بی حوصله گفت
-اه...نمیدونم فقط معاینش کن ببین چشه،کلی پول بابتش دادم اخرم معلوم شد مریضه،اگه بفهمم مریضی داره خودم میکشمش.
ته ته ته قلبش میدونست که داره چرت پرت میگه
-پول دادی؟...یعنی خریدیش؟...سهون؟...چجوری اخه؟...
سهون عصبی،کلافه بلندشد
-اَه...نمیدونم فقط معاینش کن ببین چشه
لی متوجه شد دوستش نمیخواد چیزی بگه به چهره معصوم اون پسر خیره شد
-چقدر زیباست،منو یاده کسی میندازه...
سهون شنید اما چیزی نگفت...اره لوهان خیلی زیبا بود...هیچ کس نمیتونست منکر این قضیه بشه...
لی بدون حرفی مشغول معاینش شداول ضربان قلبشو چک کرد،باچراغ قوه مردمک چشماشوبررسی کرد
ادامه دارد...........
چانیول سخت ارضا میشد...
وقتی حس کرد داره ارضا میشه اخرین ضربشم زد...وحس مایعی داغ که داخل خودش...
چانیول سرشو طرف سرشونه بک برد نوک بینیشو روش کشید لباشوگذاشت ودندوناشو داخل شونش فرو کرد...
بک دیگه جونی نداشت که ناله بکنه...
از درد وخستگی چشماش بسته شد
ودیگه چیزی نفهمید...
*لوهان،عمارت اوه سهون*(هونهان)
سهون روصندلی کناره لوهان که خوابیده بود نشسته بود...
لوهان بعد ازبیهوش شدنش تب کرده بود واین نشون میداد که چقدر ضعیفه...
صورت رنگ پریدش ولبایه سفیدش دیگه صورتی نبودن...
سهون حس کرد ته قلبش لرزید وقتی لوهان بی جون بین بازوهاش بود
بهترین دوستش یشینگ خبرکرده بود تا لوهانو معاینه کنه
-سهون
لی بود با همون چهره مهربون که لبخند داشت وباعث نمایان شدن چال گونش میشد اونو مهربون تر و کیوت تر کرده بود
-بیا تو
سهون گفت ولی داخل شد لی کیف پزشکیش رو اورده بود کناره لوهان روتخت نشست
-سهون؟...یه انسان؟...توکه اهل اینکارا نبودی...چیشد که یه انسان باخودت اوردی؟...
سهون کلافه چنگی به موهاش انداخت بی حوصله گفت
-اه...نمیدونم فقط معاینش کن ببین چشه،کلی پول بابتش دادم اخرم معلوم شد مریضه،اگه بفهمم مریضی داره خودم میکشمش.
ته ته ته قلبش میدونست که داره چرت پرت میگه
-پول دادی؟...یعنی خریدیش؟...سهون؟...چجوری اخه؟...
سهون عصبی،کلافه بلندشد
-اَه...نمیدونم فقط معاینش کن ببین چشه
لی متوجه شد دوستش نمیخواد چیزی بگه به چهره معصوم اون پسر خیره شد
-چقدر زیباست،منو یاده کسی میندازه...
سهون شنید اما چیزی نگفت...اره لوهان خیلی زیبا بود...هیچ کس نمیتونست منکر این قضیه بشه...
لی بدون حرفی مشغول معاینش شداول ضربان قلبشو چک کرد،باچراغ قوه مردمک چشماشوبررسی کرد
ادامه دارد...........
۱۸.۶k
۲۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.