پارت چهاردهم
#پارت چهاردهم
#برایه من وتو این اخرش نیست
لوهان خسته ازاین همه تنش ازاین همه اتفاق زانوهاش لرزید اروم بدنش شل شد ووقتی خواست سقوط کنه حس نکردکه دودست قدرتمند دوره بدنش حلقه شده...
*پایان فلش بک*
بکهیون فقط به یه گوشه زل زده بود انگارانتطار داشت الان بیاد گلوشو پاره کنن وتااخرین قطره خونش بخورن یا یه اتفاق دیگه که نمیخواست بهش فک کنه...
نمیدونست چقدر اون تو موند اما صدایه قدم هایی باعث شد توخودش جمع بشه در باز شد...
-بیا بیرون...
تنش لرزیداروم بلند شد نزدیک رفت
از لباساش معلوم بود که خدمت کاره
خدمتکار گذاشت بک بیاد بیرون بعد جلوتر از خودش راه افتاد بک بدون هیچ حرفی دنبالش میرفت...
که وارد اتاق دیگه ای شد اینم هیچ پنجره ای نداشت اتاق ساده ای بود
خدمتکار سمت کمد دیواری رفت توش چند دست لباس بود
-میری حموم میای بیرون صبر میکنی که من بیام دنبالت تابریم پیش ارباب
فهمیدی؟
-ب..ب...بله فهمیدم
-خوبه
واز در بیرون زد
بکهیون حس کرد اشکاش میخواد در بیاد قراربود ببهش سخت بگذره خیلی....
از حموم بیرون اومد یه پیرهن چهارخونه قرمز پوشید یه شلوار مشکی روتخت نشست...اتاق خیلی فضایه خفه ای داشت خیلی دل گیر بود ولی میدومست اینجا قراره مونده گار بشه خبری هم از لوهان نداشت نمیدونست حالش خوبه یانه
در باز شد،بک از جاش بلند شد دستاشو به هم گره زد...
همون خدمتکار بود
-بیا دنبالم
بک فوری دنبالش رفت...
از سالن بزرگی عبور کردن...
اینجا چقدر بزرگه...این چیزی بود که به ذهن بک اومد...
وارد اتاقی شدن که تو اخرین سالن بود...
خدمتکار به ارومی در زد وارد شد
اما بک بیرون موند...خدمتکار بیرون اومد بهش گفت داخل بره
بک اب دهنشو قورت دادبه ارومی وارد شد...
ادامه دارد.....
بکهیون شیپرا منتظر عر زدن باشید....
#برایه من وتو این اخرش نیست
لوهان خسته ازاین همه تنش ازاین همه اتفاق زانوهاش لرزید اروم بدنش شل شد ووقتی خواست سقوط کنه حس نکردکه دودست قدرتمند دوره بدنش حلقه شده...
*پایان فلش بک*
بکهیون فقط به یه گوشه زل زده بود انگارانتطار داشت الان بیاد گلوشو پاره کنن وتااخرین قطره خونش بخورن یا یه اتفاق دیگه که نمیخواست بهش فک کنه...
نمیدونست چقدر اون تو موند اما صدایه قدم هایی باعث شد توخودش جمع بشه در باز شد...
-بیا بیرون...
تنش لرزیداروم بلند شد نزدیک رفت
از لباساش معلوم بود که خدمت کاره
خدمتکار گذاشت بک بیاد بیرون بعد جلوتر از خودش راه افتاد بک بدون هیچ حرفی دنبالش میرفت...
که وارد اتاق دیگه ای شد اینم هیچ پنجره ای نداشت اتاق ساده ای بود
خدمتکار سمت کمد دیواری رفت توش چند دست لباس بود
-میری حموم میای بیرون صبر میکنی که من بیام دنبالت تابریم پیش ارباب
فهمیدی؟
-ب..ب...بله فهمیدم
-خوبه
واز در بیرون زد
بکهیون حس کرد اشکاش میخواد در بیاد قراربود ببهش سخت بگذره خیلی....
از حموم بیرون اومد یه پیرهن چهارخونه قرمز پوشید یه شلوار مشکی روتخت نشست...اتاق خیلی فضایه خفه ای داشت خیلی دل گیر بود ولی میدومست اینجا قراره مونده گار بشه خبری هم از لوهان نداشت نمیدونست حالش خوبه یانه
در باز شد،بک از جاش بلند شد دستاشو به هم گره زد...
همون خدمتکار بود
-بیا دنبالم
بک فوری دنبالش رفت...
از سالن بزرگی عبور کردن...
اینجا چقدر بزرگه...این چیزی بود که به ذهن بک اومد...
وارد اتاقی شدن که تو اخرین سالن بود...
خدمتکار به ارومی در زد وارد شد
اما بک بیرون موند...خدمتکار بیرون اومد بهش گفت داخل بره
بک اب دهنشو قورت دادبه ارومی وارد شد...
ادامه دارد.....
بکهیون شیپرا منتظر عر زدن باشید....
۱۹.۲k
۲۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.