اشک حسرت پارت ۸۸
#اشک حسرت #پارت ۸۸
سعید :
شده بودم راننده پانیذ اصلا از این رفتار دایی خوشم نمیومد شماره ای پانیذ رو گرفتم جواب داد
- اومدی سعید
- یک ساعته منتظرم
پانیذ : ببخشید الان میام
از ماشین در اومدم وسیگاری روشن کردم سرم پایین بود با صدای جیغ مانندی سرمو آوردم بالا اینکه آسمان بود وآیدینم میخواست به زور سوار ماشینش کنه آسمان بی توجه بهش داشت میومد طرف من آیدین منو که دید وایساد آسمانم برگشت نگاهش کردوروشو برگردوند که با دیدن من رنگش پرید ونگاهم می کرد سرش باند پیچی شده بود ولبش باد شده بود آیدین رو نگاه کردم اومد جلو وگفت : بیا برو تو ماشین بشین آسمان داری کفرمو در میاری
الان باید چیکار می کردم هیچ کاری از دستم برنمیومد آسمانم که من اصلا براش مهم نبودم که حالا بخوام نظری بدم
سیگارمو انداختم ورفتم سوار ماشینم شدم پانید با عجله داشت میومد طرف ماشین با دیدن آسمان کنارش وایساد وباهاش رفت تا کنار ماشین آیدین وبرگشت اومد نشست
- ببخشید سعید یکم کارم طول کشید کجا باید بریم
- پانیذ من راننده ای شخصی تو نیستم هستم ؟
پانیذ : بخدا من نگفتم سعید
- گاهی وقت اا می زنه به سرم ....اوووففف
ماشینو روشن کردم وراه افتادم
پانیذ با دودلی گفت : آسمان داشت با تو حرف می زد
- نه
پانیذ : شوکه بود انگار
- برام مهم نیست
پانیذ: ولی مهمه که حالت اینجوری عوض شده
- تو چکار به حال من داری
پانیذ : سعید وایسا می خوام پیاده شم
- چرا
ناراحت وبا چشای پر اشک گفت : تو حق نداری عصبانیت وناراحتی ات رو روی من خالی کنی
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : معذرت می خوام
پانیذ دختر حساس بود وخیلی ساده هیچ کس باورش نمی شد کسی که پدرش ملیاردر باشه وبه روز همچین دختری داشته باشه
- پانیذ
جوابم رو نداد خیلی بچه بود حتا نمی دونستم چند سالشه
- پانیذ خانم گفتم معذرت می خوام اصلا واسه خسارت این مال تو
علاقه ای اجیبی به دستبند رو دستم داشت وقتی گذاشتمش رو پاش از ذوق جیغی زدوگفت : وای سعید مرسی تو خیلی خوبی .
تو یه لحظه انگار برق گرفته باشم شوکه از کارش گفتم : چیکارمی کنی پانیذ
لبشو گزید وگفت : ببخشی حواسم نبود
دستبند رو پوشید دستی به گونه ام کشیدم جایی رو که بوسیده بود واخم کردم پانیذ همینقدرم با حمید راحت بود ولی من اصلا نمی تونستم بپذیرم اون نزدیکم بیاد
- سعید میشه اینجا نگه داری یکم خرید دارم
نگه داشتم واون رفت پایین
- وایسا منم بیام
پانیذ : نمی خواد زود میام
منتظر موندم تا برگشت کلی خرید کرده بود
- مهمون داری ؟
پانیذ : نه مگه نمی دونی می خوام بیام خونه شما برای خودم وهدیه خرید کردم
- اها
جلو رو نگاه می کردم گفت : سعید می خوری
برگشتم بستنی خورد تو صورتم لبشو گزید
سعید :
شده بودم راننده پانیذ اصلا از این رفتار دایی خوشم نمیومد شماره ای پانیذ رو گرفتم جواب داد
- اومدی سعید
- یک ساعته منتظرم
پانیذ : ببخشید الان میام
از ماشین در اومدم وسیگاری روشن کردم سرم پایین بود با صدای جیغ مانندی سرمو آوردم بالا اینکه آسمان بود وآیدینم میخواست به زور سوار ماشینش کنه آسمان بی توجه بهش داشت میومد طرف من آیدین منو که دید وایساد آسمانم برگشت نگاهش کردوروشو برگردوند که با دیدن من رنگش پرید ونگاهم می کرد سرش باند پیچی شده بود ولبش باد شده بود آیدین رو نگاه کردم اومد جلو وگفت : بیا برو تو ماشین بشین آسمان داری کفرمو در میاری
الان باید چیکار می کردم هیچ کاری از دستم برنمیومد آسمانم که من اصلا براش مهم نبودم که حالا بخوام نظری بدم
سیگارمو انداختم ورفتم سوار ماشینم شدم پانید با عجله داشت میومد طرف ماشین با دیدن آسمان کنارش وایساد وباهاش رفت تا کنار ماشین آیدین وبرگشت اومد نشست
- ببخشید سعید یکم کارم طول کشید کجا باید بریم
- پانیذ من راننده ای شخصی تو نیستم هستم ؟
پانیذ : بخدا من نگفتم سعید
- گاهی وقت اا می زنه به سرم ....اوووففف
ماشینو روشن کردم وراه افتادم
پانیذ با دودلی گفت : آسمان داشت با تو حرف می زد
- نه
پانیذ : شوکه بود انگار
- برام مهم نیست
پانیذ: ولی مهمه که حالت اینجوری عوض شده
- تو چکار به حال من داری
پانیذ : سعید وایسا می خوام پیاده شم
- چرا
ناراحت وبا چشای پر اشک گفت : تو حق نداری عصبانیت وناراحتی ات رو روی من خالی کنی
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : معذرت می خوام
پانیذ دختر حساس بود وخیلی ساده هیچ کس باورش نمی شد کسی که پدرش ملیاردر باشه وبه روز همچین دختری داشته باشه
- پانیذ
جوابم رو نداد خیلی بچه بود حتا نمی دونستم چند سالشه
- پانیذ خانم گفتم معذرت می خوام اصلا واسه خسارت این مال تو
علاقه ای اجیبی به دستبند رو دستم داشت وقتی گذاشتمش رو پاش از ذوق جیغی زدوگفت : وای سعید مرسی تو خیلی خوبی .
تو یه لحظه انگار برق گرفته باشم شوکه از کارش گفتم : چیکارمی کنی پانیذ
لبشو گزید وگفت : ببخشی حواسم نبود
دستبند رو پوشید دستی به گونه ام کشیدم جایی رو که بوسیده بود واخم کردم پانیذ همینقدرم با حمید راحت بود ولی من اصلا نمی تونستم بپذیرم اون نزدیکم بیاد
- سعید میشه اینجا نگه داری یکم خرید دارم
نگه داشتم واون رفت پایین
- وایسا منم بیام
پانیذ : نمی خواد زود میام
منتظر موندم تا برگشت کلی خرید کرده بود
- مهمون داری ؟
پانیذ : نه مگه نمی دونی می خوام بیام خونه شما برای خودم وهدیه خرید کردم
- اها
جلو رو نگاه می کردم گفت : سعید می خوری
برگشتم بستنی خورد تو صورتم لبشو گزید
۱۱.۰k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.