ما که آنقدر بزرگ شده ایم که دیگر در آغوش مادر جا نشویم
ما که آنقدر بزرگ شده ایم که دیگر در آغوش مادر جا نشویم
و زشت است دلمان برای نوازش های پدرانه تنگ شود
و پشت دست هایمان را داغ کرده ایم
که پیش غریبه و دوست و آشنا لب از لب باز نکنیم
و در عمرمان سیگار دست نگرفته ایم و لب به زهرماری نزده ایم
بغض هایمان را چای مینوشیم و همچنان که زیر لب، فروغ زمزمه میکنیم...
دلتنگی هایمان را کوک میزنیم روی پارچه ها
آن وقت قابشان میکنیم و صاف می چسبانیم به دیوار اتاقمان
تا فراموشمان نشود "شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم اما...
و گمان هر چه قوی تر بر سخت جانی خود بریم....
و زشت است دلمان برای نوازش های پدرانه تنگ شود
و پشت دست هایمان را داغ کرده ایم
که پیش غریبه و دوست و آشنا لب از لب باز نکنیم
و در عمرمان سیگار دست نگرفته ایم و لب به زهرماری نزده ایم
بغض هایمان را چای مینوشیم و همچنان که زیر لب، فروغ زمزمه میکنیم...
دلتنگی هایمان را کوک میزنیم روی پارچه ها
آن وقت قابشان میکنیم و صاف می چسبانیم به دیوار اتاقمان
تا فراموشمان نشود "شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم اما...
و گمان هر چه قوی تر بر سخت جانی خود بریم....
۲.۷k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.