خیابان تاریک بود اما به تاریکی دلش
خیابان تاریک بود اما به تاریکی دلش
سکوت شب بر شهر فرمانروایی میکرد
اما او هم همین سکوت را میخواست برای دردش که از سن او بزرگ بود دیگر مرد شده بود به نزدیک پارک رفت روی نیمکت سرد نشست نفسش را بیرون داد و چشم هایش را بست که بعد از چند دقیقه متوجه سرفه های یک نفر شد که به او نزدیک میشد اول تعجب کرد و بعد ترسید هرچی هم بود نباید این موقع شب به کسی اعتماد کرد خواست بلند شود و برود
که پیر مرد گفت :کسی که که این موقع شب بیداره حتما یه دردی داره مگه نه ؟
پسر با این حرفش ایستاد او راست میگفت او یک درد داشت اما نمی توانست با ان بجنگد
پیرمرد :بشین شاید بتونم رفیق این تنهایی باشم هنوز جوونی برای کشیدن درد زیاد وقت داری
پسر : من به همدردی کسی احتیاج ندارم و نخواهم داشت
پیرمرد قهقهه ای زد که سکوت پارک را به هم ریخت انقدر خندید که از چشم هایش اشک می امد بعد سرفه اش گرفت پشت سر هم . پسر پوزخندی زد و خواست برود گویا پیرمرد او را به مسخره گرفته بود اما پیرمرد با دومین قدمش گفت : من برای تو نمیخندم تو هم عین جوونی خودمی با یه قانون (مرد که گریه نمیکنه ) و این جمله رو با درد گفت
دوباره به پسر نگاه کرد از طرز نگاه و حرف زدنش معلوم از اون لات ها نیست و او را برای اولین بار در پارک دیده بود ......
سکوت شب بر شهر فرمانروایی میکرد
اما او هم همین سکوت را میخواست برای دردش که از سن او بزرگ بود دیگر مرد شده بود به نزدیک پارک رفت روی نیمکت سرد نشست نفسش را بیرون داد و چشم هایش را بست که بعد از چند دقیقه متوجه سرفه های یک نفر شد که به او نزدیک میشد اول تعجب کرد و بعد ترسید هرچی هم بود نباید این موقع شب به کسی اعتماد کرد خواست بلند شود و برود
که پیر مرد گفت :کسی که که این موقع شب بیداره حتما یه دردی داره مگه نه ؟
پسر با این حرفش ایستاد او راست میگفت او یک درد داشت اما نمی توانست با ان بجنگد
پیرمرد :بشین شاید بتونم رفیق این تنهایی باشم هنوز جوونی برای کشیدن درد زیاد وقت داری
پسر : من به همدردی کسی احتیاج ندارم و نخواهم داشت
پیرمرد قهقهه ای زد که سکوت پارک را به هم ریخت انقدر خندید که از چشم هایش اشک می امد بعد سرفه اش گرفت پشت سر هم . پسر پوزخندی زد و خواست برود گویا پیرمرد او را به مسخره گرفته بود اما پیرمرد با دومین قدمش گفت : من برای تو نمیخندم تو هم عین جوونی خودمی با یه قانون (مرد که گریه نمیکنه ) و این جمله رو با درد گفت
دوباره به پسر نگاه کرد از طرز نگاه و حرف زدنش معلوم از اون لات ها نیست و او را برای اولین بار در پارک دیده بود ......
۳.۸k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.