از دیگــر کارهائی که در مجموعه ورزش باســتانی انجام میشــ
از دیگــر کارهائی که در مجموعه ورزش باســتانی انجام میشــد این بود
که بچهها به صورت گروهــی به زورخانههای دیگر میرفتند و آنجا ورزش
می ِ کردند. یک شب ماه رمضان ما به زورخانهای درکرج رفتیم.آن شب را فراموش نمیکنم. ابراهیم شعر میخواند. دعا میخواند و ورزش
میکرد. مدتی طوالنی بود که ابراهیم در کنارگود مشغول شنای زورخانهای
بود. چند سری بچههای داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول
شنا بود. اص ًال به کسی توجه نمیکرد.
پیرمردی در باالی ســکو نشســته بود و به ورزش بچهها نگاه میکرد. پیش
من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟! با تعجب
گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من که وارد شدم، ایشان داشت شنا میرفت. من
با تســبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا االن هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا
شنا! تو رو خدا بیارش باال االن حالش به هم میخوره.« وقتی ورزش تمام شد
ابراهیم اص ًال احساس خستگی نمیکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهیم این کارها را برای قوی شــدن انجام میداد. همیشــه میگفت:
بــرای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشــته باشــیم. مرتب دعا
میکردکه: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه
کرد. حسابی سرزبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی
بچهها چنین کارهائی را انجام نداد! میگفت: این کارها عامل غرور انسان می شه.
میگفت: مردم به دنبال این هســتند که چه کســی قویتر از بقیه است. من
اگر جلوی دیگران ورزشهای سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم
میشوم. در واقع خودم را مطرح کردهام و این کار اشتباه است.
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و میدید که شــخصی خسته شده وکم
آورده، سریع ورزش را عوض میکرد.
اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زمانی بود که ســید
حســین طحامی قهرمان کشــتی جهــان و یکی از ارادتمندان حاج حســن به
زورخانه آمده بود و با بچهها ورزش میکرد.
که بچهها به صورت گروهــی به زورخانههای دیگر میرفتند و آنجا ورزش
می ِ کردند. یک شب ماه رمضان ما به زورخانهای درکرج رفتیم.آن شب را فراموش نمیکنم. ابراهیم شعر میخواند. دعا میخواند و ورزش
میکرد. مدتی طوالنی بود که ابراهیم در کنارگود مشغول شنای زورخانهای
بود. چند سری بچههای داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول
شنا بود. اص ًال به کسی توجه نمیکرد.
پیرمردی در باالی ســکو نشســته بود و به ورزش بچهها نگاه میکرد. پیش
من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟! با تعجب
گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من که وارد شدم، ایشان داشت شنا میرفت. من
با تســبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا االن هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا
شنا! تو رو خدا بیارش باال االن حالش به هم میخوره.« وقتی ورزش تمام شد
ابراهیم اص ًال احساس خستگی نمیکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهیم این کارها را برای قوی شــدن انجام میداد. همیشــه میگفت:
بــرای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشــته باشــیم. مرتب دعا
میکردکه: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه
کرد. حسابی سرزبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی
بچهها چنین کارهائی را انجام نداد! میگفت: این کارها عامل غرور انسان می شه.
میگفت: مردم به دنبال این هســتند که چه کســی قویتر از بقیه است. من
اگر جلوی دیگران ورزشهای سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم
میشوم. در واقع خودم را مطرح کردهام و این کار اشتباه است.
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و میدید که شــخصی خسته شده وکم
آورده، سریع ورزش را عوض میکرد.
اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زمانی بود که ســید
حســین طحامی قهرمان کشــتی جهــان و یکی از ارادتمندان حاج حســن به
زورخانه آمده بود و با بچهها ورزش میکرد.
۲.۳k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.