رمان ماهک پارت 9
#رمان_ماهک #پارت_9
معلوم بود که اتفاقی افتاده با جیغ عمه که اسم مامان و بابا رو صدا میزد به خودم اومدم
زن عمو خشک شده بود و عمه داشت به سمتم میومد قبل از اینکه بهم برسه دوییدم و به سمت اتاقم رفتم...
روزای سختی رو پشت سر گزاشتم هیچ کدوم از مراسمای مامان و بابا رو ندیدم تمام مدت توی اتاقم بودم و حتی برای ناهار و شام هم پایین نمیرفتم زن عمو هرروز غذامو به اتاقم میاورد و خودش لقمه لقمه غذا توی دهنم میزاشت...
من حتی مراسم خاکسپاری مامان بابارو هم ندیدم
چند وقتی بعد از گذست مراسما ک تقریبا همچی به حالت عادی برگشته بود عمو سهام بابارو توی شرکتا به نام خودش زد و ماه تا ماه سود سهام رو به حسابم واریز میکرد خونه رو با موافقت خودم فروخت و پولشو سپرده کرد و بازم ماه به ماه سود پول رو میگرفتم
ماشین مامان رو فروخت و با پول خودش یه مدل بهتر خرید و گزاشت توی پارکینگ خونه و هیچ کس حق نداشت بهش دست بزنه و به گفته عمو برای وقتی بود که من گواهینامه مو میگرفتم و میتونستم ازش استفاده کنم
ازون به بعد با خواست عمو و زن عمو من توی خونه اونا زندگی میکردم و امتحانای ترم دومم رو هم توی تابستون میخوندم و پاس میکردم
پذیرش اون اتفاق واسم سخت بود اما با وجود عمو و زن عمو تحملش میکردم
مهری که میخاستم برم کلاس سوم دبیرستان پسر عموم از دانشگاهش انتقالی گرفت و برگشت خونه تا توی شهر خودمون درس بخونه، اوضاع خیلی بهتر شده بود پسر عموم توی درسام خیلی بهم کمک میکرد
با وجود اختلاف سنی زیادمون رابطه ی خوبی باهم داشتیم بیشتر اوقات رو بیرون میرفتیم و باهام خیلی حرف میزد و تقریبا جای کمبود چیزی رو برام نزاشته بود...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
معلوم بود که اتفاقی افتاده با جیغ عمه که اسم مامان و بابا رو صدا میزد به خودم اومدم
زن عمو خشک شده بود و عمه داشت به سمتم میومد قبل از اینکه بهم برسه دوییدم و به سمت اتاقم رفتم...
روزای سختی رو پشت سر گزاشتم هیچ کدوم از مراسمای مامان و بابا رو ندیدم تمام مدت توی اتاقم بودم و حتی برای ناهار و شام هم پایین نمیرفتم زن عمو هرروز غذامو به اتاقم میاورد و خودش لقمه لقمه غذا توی دهنم میزاشت...
من حتی مراسم خاکسپاری مامان بابارو هم ندیدم
چند وقتی بعد از گذست مراسما ک تقریبا همچی به حالت عادی برگشته بود عمو سهام بابارو توی شرکتا به نام خودش زد و ماه تا ماه سود سهام رو به حسابم واریز میکرد خونه رو با موافقت خودم فروخت و پولشو سپرده کرد و بازم ماه به ماه سود پول رو میگرفتم
ماشین مامان رو فروخت و با پول خودش یه مدل بهتر خرید و گزاشت توی پارکینگ خونه و هیچ کس حق نداشت بهش دست بزنه و به گفته عمو برای وقتی بود که من گواهینامه مو میگرفتم و میتونستم ازش استفاده کنم
ازون به بعد با خواست عمو و زن عمو من توی خونه اونا زندگی میکردم و امتحانای ترم دومم رو هم توی تابستون میخوندم و پاس میکردم
پذیرش اون اتفاق واسم سخت بود اما با وجود عمو و زن عمو تحملش میکردم
مهری که میخاستم برم کلاس سوم دبیرستان پسر عموم از دانشگاهش انتقالی گرفت و برگشت خونه تا توی شهر خودمون درس بخونه، اوضاع خیلی بهتر شده بود پسر عموم توی درسام خیلی بهم کمک میکرد
با وجود اختلاف سنی زیادمون رابطه ی خوبی باهم داشتیم بیشتر اوقات رو بیرون میرفتیم و باهام خیلی حرف میزد و تقریبا جای کمبود چیزی رو برام نزاشته بود...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۳.۰k
۰۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.