پارت ۲۸
پارت ۲۸
یکی از پسرا که اسمش سارین بود خیلی آیدا رو نگاه می کرد که هر بار با چشم غره آرش مواجه می شد و من و می خندوند .
اینقدر ضایع بود که آیدا هم فهمید و ریز ریز می خندید .
بعد از شام همه با هم رفتیم دور دور و بعد از اون پسرا برگشتون خونشون و من آیدا و پارمیس رو رسوندم خونه هاشون و برگشتم خونه .
همین که آرش رو دیدم خندم گرفت که چشم غره ای رفت و گفت : دارم برات .
منم زبونام رو تا ته بیرون آوردم : نمی تونی نمی تونی .
بعدم با یه مکث کوچولو گفتم : خاک تو سر ضایعت کنن آیدا همه چی رو فهمید .
آرش : چیو ؟
من : دیوونه بازیت رو دیگه .
آرش با چشای درشت شده : چییی ؟
دیوونه بازی ؟
من : آره دیگه اینجوری که تو اون پسره رو نگاه می کردی آیدا تا ته قضیه رو رفت .
آرش : ینی تا این حد ضایع !
من : حتی فراتر از اون .
آرش : می گی چیکار کنم ؟
من : منو نگاه کن من چه می دونم .
آرش : دریا جونی !
با اخم نگاش کردم که گفت : اگه واست لواشک و پاستیل بخرم ...
نزاشتم حرفشو کامل کنه : خودم یه جوری حلش می کنم .
آرش با ذوق بغلم کرد و گفت : خوب شد تو رو دارما .
من : مرسی که هستم .
با ذوق به صفحه گوشی نگاه کردم .
باورم نمیشد این ترم استاد دلاوری رو گرفتم .
خیلی از نحوه تدریسش تعریف شنیده بودم و اینقدر خوشحال بودم که به زر زرای آیدا توجه نکردم .
آیدا با داد : دریاااا با تو دارم حرف می زنم مثلا ها .
من : بنال .
آیدا : بی ادب
من : بگو دیگه نمی گی برم بیرون .
چشم غره ای رفت و گفت : ببین زیادم خوشحال نباشا این استاده بدحور سگ اعصابه ینی هیچکس جرات نداره سر کلاسش لام تا کام حرف بزنه و نفس بکشه مگه اینکه به اجازه خودش باشه .
ولی دخترا همش دور و ورش می پلکن .
من : اه پس مثل رمانا از ایناس که جوونه و قیافشم اصلا به استادی نمی خوره و همش امتحانای سخت می گیره و به کسی نمره نمی ده .
آیدا با چشای ورقلمبیده گفت : آره دقیقا همینجوریه ولی تو از کجا فهمیدی و مشکوک نگام کرد .
من : حدس بود فقط .
آیدا : امیدوارم مثل رمانا نخواس لج کنی باهاش و کلاسش رو بهم می ریزی .
لبخند دندون نمایی زدم و گفت : بابا باهوش از کجا فهمیدی می خوام باهاش لج کنم .
آیدا : دیوونه ای دریا این که رمان نیس پسره بیاد از تو خوشش بیاد می زنه مشروطت می کنه این ارم رو .
من : به درک .
آیدا : دست بردار و بزار این ترم آخری رو حداقل زرت و زرت نریم حراست .
مشکوک نگاش کردم و گفتم : عموت ؟
آیدا : هست ولی خوب خودمون مراعات کنیم بد نیستا .
من : برو بابا
آیدا : راستی یه چیزی شنیدم .
من : چی ؟
آیدا : این پسره بود که همش سر به زیر بود و جز کتاب کسی رو نمی دید .
با چشای ریز شده نگاش کردم که ادامه داد : شنیدم یکی از بچه ها شنیده که از تو خوشش میاد و با ذوق نگام کرد .
من با چشای گشاد شده : برو بابا اسکولم کردی ؟
...
یکی از پسرا که اسمش سارین بود خیلی آیدا رو نگاه می کرد که هر بار با چشم غره آرش مواجه می شد و من و می خندوند .
اینقدر ضایع بود که آیدا هم فهمید و ریز ریز می خندید .
بعد از شام همه با هم رفتیم دور دور و بعد از اون پسرا برگشتون خونشون و من آیدا و پارمیس رو رسوندم خونه هاشون و برگشتم خونه .
همین که آرش رو دیدم خندم گرفت که چشم غره ای رفت و گفت : دارم برات .
منم زبونام رو تا ته بیرون آوردم : نمی تونی نمی تونی .
بعدم با یه مکث کوچولو گفتم : خاک تو سر ضایعت کنن آیدا همه چی رو فهمید .
آرش : چیو ؟
من : دیوونه بازیت رو دیگه .
آرش با چشای درشت شده : چییی ؟
دیوونه بازی ؟
من : آره دیگه اینجوری که تو اون پسره رو نگاه می کردی آیدا تا ته قضیه رو رفت .
آرش : ینی تا این حد ضایع !
من : حتی فراتر از اون .
آرش : می گی چیکار کنم ؟
من : منو نگاه کن من چه می دونم .
آرش : دریا جونی !
با اخم نگاش کردم که گفت : اگه واست لواشک و پاستیل بخرم ...
نزاشتم حرفشو کامل کنه : خودم یه جوری حلش می کنم .
آرش با ذوق بغلم کرد و گفت : خوب شد تو رو دارما .
من : مرسی که هستم .
با ذوق به صفحه گوشی نگاه کردم .
باورم نمیشد این ترم استاد دلاوری رو گرفتم .
خیلی از نحوه تدریسش تعریف شنیده بودم و اینقدر خوشحال بودم که به زر زرای آیدا توجه نکردم .
آیدا با داد : دریاااا با تو دارم حرف می زنم مثلا ها .
من : بنال .
آیدا : بی ادب
من : بگو دیگه نمی گی برم بیرون .
چشم غره ای رفت و گفت : ببین زیادم خوشحال نباشا این استاده بدحور سگ اعصابه ینی هیچکس جرات نداره سر کلاسش لام تا کام حرف بزنه و نفس بکشه مگه اینکه به اجازه خودش باشه .
ولی دخترا همش دور و ورش می پلکن .
من : اه پس مثل رمانا از ایناس که جوونه و قیافشم اصلا به استادی نمی خوره و همش امتحانای سخت می گیره و به کسی نمره نمی ده .
آیدا با چشای ورقلمبیده گفت : آره دقیقا همینجوریه ولی تو از کجا فهمیدی و مشکوک نگام کرد .
من : حدس بود فقط .
آیدا : امیدوارم مثل رمانا نخواس لج کنی باهاش و کلاسش رو بهم می ریزی .
لبخند دندون نمایی زدم و گفت : بابا باهوش از کجا فهمیدی می خوام باهاش لج کنم .
آیدا : دیوونه ای دریا این که رمان نیس پسره بیاد از تو خوشش بیاد می زنه مشروطت می کنه این ارم رو .
من : به درک .
آیدا : دست بردار و بزار این ترم آخری رو حداقل زرت و زرت نریم حراست .
مشکوک نگاش کردم و گفتم : عموت ؟
آیدا : هست ولی خوب خودمون مراعات کنیم بد نیستا .
من : برو بابا
آیدا : راستی یه چیزی شنیدم .
من : چی ؟
آیدا : این پسره بود که همش سر به زیر بود و جز کتاب کسی رو نمی دید .
با چشای ریز شده نگاش کردم که ادامه داد : شنیدم یکی از بچه ها شنیده که از تو خوشش میاد و با ذوق نگام کرد .
من با چشای گشاد شده : برو بابا اسکولم کردی ؟
...
۲۷.۴k
۰۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.