نکند شعر شوی از لب دفتر به در آیی
نکند شعر شوی از لب دفتر به در آیی
نکند قصه شوی آخر این شب به سر آیی
نکند گریه کنی یک شب دیگر و نفهمم
وقت حراج دلم شد،به صف، آخر نفر آیی
می زند طعنه به من این شب تاریک دوباره
نکند روز شود شب بشود باز نیایی
بد به حال خودم و این دل تنگم جگرم سوخت
کاش میشد که بفهمم تو همین لحظه کجایی
بی تو بدجور دلم غرق تمنای تو گشته
وای بدجور به یادت دل من گشته هوایی
کاش فرصت به تو و بر من و این ساعت بی تاب
بدهد عقربه و صبر کند تا تو بیایی
کاش اینبار تو را در شب و در خواب نبینم
بخدا خسته ام از دست تو و خواب و جدایی...
نکند قصه شوی آخر این شب به سر آیی
نکند گریه کنی یک شب دیگر و نفهمم
وقت حراج دلم شد،به صف، آخر نفر آیی
می زند طعنه به من این شب تاریک دوباره
نکند روز شود شب بشود باز نیایی
بد به حال خودم و این دل تنگم جگرم سوخت
کاش میشد که بفهمم تو همین لحظه کجایی
بی تو بدجور دلم غرق تمنای تو گشته
وای بدجور به یادت دل من گشته هوایی
کاش فرصت به تو و بر من و این ساعت بی تاب
بدهد عقربه و صبر کند تا تو بیایی
کاش اینبار تو را در شب و در خواب نبینم
بخدا خسته ام از دست تو و خواب و جدایی...
۴.۲k
۰۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.